داستانی برای امتحان نهایی

قول می‌دهم این یک ماه آخر، درس‌هایم را خوب بخوانم.

داستانی برای امتحان نهایی

امروز اولین روزی است که ساعت 5 صبح از خواب پا شدم، نماز خواندم و نشستم پشت میز تا درس بخوانم. به قفسه‌ی کتاب‌هایم نگاه کردم؛ اصلاً برایم فرقی نداشت کدام کتاب را انتخاب کنم؛ چون هیچ کدام را از اول سال خوب نخوانده بودم و همه را یک جورهایی مشکل اساسی دارم. همین طوری از قفسه‌ی کتاب‌ها، شیمی را انتخاب کردم. کتاب را به صورتم نزدیک کردم، ورق زدم و فقط بو کردم. خدایا چه زود گذشت! اول مهر که کتاب‌ها را بو می‌کردی بوی برگه‌های نو که به مشامت می‌رسید به خودت قول می‌دادی که امسال دیگر، درس می‌خوانی. از دیروز که زنگ شیمی آن اتفاق افتاد و آقای ناظم برنامه‌ی امتحانات نهایی را داد، حالم خیلی گرفته. خدایا چه‌قدر زود گذشت! کاش هنوز اول مهر بود!

یادم است اول مهر دبیر شیمی را خیلی دوست داشتم. خیلی جدی بود. واقعاً حرفی را که می‌زد اجرا می‌کرد. وقتی وارد کلاس می‌شد بعد از سلام درس می‌پرسید. برای کسانی که نخوانده بودند صفر می‌گذاشت. هر موقع می‌خواست امتحان بگیرد ما را به  سالن امتحانات می‌برد که خیلی خیلی بزرگ بود. همه‌ی دوست‌ها را از هم جدا می‌کرد. هر کسی را یک گوشه‌ی سالن می‌گذاشت. سؤالات امتحان را می‌داد و خودش هم عینکش را به چشم می‌زد و مشغول مطالعه می‌شد. اصلاً به ما نگاه نمی‌کر.

من و چند نفر دیگر از دوستانم هر وقت دبیرها امتحان می‌گذاشتند کنسل می‌کردیم؛ اما اصلاً نشده بود که بتوانیم امتحان شیمی را کنسل کنیم. هفته‌ی پیش قرار بود از فصل یک شیمی سال سوم که تماماً مسئله است، امتحان بدهیم. دیگر تعداد نمرات صفرمان برای شیمی خیلی زیاد شده بود. ما هم که اهل درس خواندن نبودیم. گفتیم هر جور شده باید  این امتحان را کنسل کنیم. رفتیم سر کلاس و به دبیر شیمی گفتیم ما امروز 2 تا امتحان داشتیم و نتوانستیم بخوانیم (در ضمن ما امتحان ساعت پیش رو به خاطر امتحان شیمی کنسل کرده بودیم.)

با هزار التماس، قبول کرد و امتحان کنسل شد. باورم نمی‌شد "من بالاخره توانسته بودم امتحان شیمی را کنسل کنم!" هفته‌ی بعد قرار بود اردو برویم. تاریخ امتحان بعدی را آن روز گذاشتیم. دبیر شیمی هم از همه جا بی‌خبر، قبول کرد (زنگ تفریح، همه‌ی بچه‌ها  به خاطر این جسارتم، تشویقم می‌کردند و لغو امتحان شیمی برای من افتخار بزرگی محسوب می‌‌شد).

اردو رفتیم و دبیر شیمی را ندیدیم تا دیروزی که شیمی داشتیم. دیدم دبیر شیمی با کلی برگه‌ی امتحانی وارد کلاس شد. نگذاشتم حرفی بزند. گفتم ما دیروز اردو بودیم. دیر رسیدیم خانه. هیچ‌چیز نخواندیم.

برگشت به سمت من و با چشم‌های درشتش از بالای عینک طوری نگاه کرد که همه‌ی وجودم پر از وحشت شد. نزدیک شد و من را محترمانه به بیرون از کلاس هدایت کرد. در کلاس را بست و از بقیه امتحان گرفت.

پشت در کلاس نشسته بودم که ناظم مدرسه مرا دید. تا ماجرا را فهمید کلی دعوایم کرد. بعد هم برنامه‌ی امتحان نهایی را داد. کلاس که تمام شد رفتم و از دبیر شیمی عذرخواهی کردم و قرار شد جلسه‌ی آینده از من امتحان بگیرد.

الان خیلی پشیمانم. اگر اول سال مدام امتحانات را کنسل نمی‌کردم، اگر از همان اول درس‌هایم را خوب می‌خواندم، اگر دبیرها را ناراحت نمی‌کردم الان وضعیتم این نبود.

همین طور که  کتاب شیمی را ورق می‌زدم، چشمم به یک‌سری نوشته خورد. آری؛ همان حرف‌هایی که دبیر شیمی جلسه‌ی اول گفته بود:

امتحان نهایی اصلاً سخت نیست. از همان مطالب کتاب درسی است. سؤالات خارج از کتاب نیست. کافی است همه‌ی مطالب (حاشیه‌ها، زیر شکل‌ها، خود را بیازماییدها، نمودارها) را با دقت بخوانید و یاد بگیرید. بعد هم چند سری سؤال امتحان نهایی سال‌های قبل را کار کنید.

امتحان نهایی سخت نیست. کافی است تلاش کنید.

این حرف‌ها به من که از امتحانات نهایی مي‌ترسم واقعاً آرامش می‌دهد.

قول می‌دهم این یک ماه آخر، درس‌هایم را خوب بخوانم.

Menu