تماشا کن

باید اسم رمز را بلد باشی. باید کمی با خودت بد باشی. شاید بهانه گرفتنت حرف نداشته باشد. باید نشانه گرفتنت حرف نداشته باشد. نمی‌توان بی‌تفاوت وارد این فصل شد. فرق می‌کند.

تماشا کن

باید اسم رمز را بلد باشی. باید کمی با خودت بد باشی. شاید بهانه گرفتنت حرف نداشته باشد. باید نشانه گرفتنت حرف نداشته باشد. نمی‌توان بی‌تفاوت وارد این فصل شد. فرق می‌کند. برای تماشایی شدن باید شاهد این فصل شد. مهر است که برایش رؤیاپوش می‌شوی. سنگ‌فرش‌ها طلا می‌شوند و تو در متن روزهای پرهیاهو سخت‌کوش می‌شوی. در سایه‌روشن چراغ‌های فردا، همرنگ پرسه‌های خاطره در گردش باد و برگ‌ها، به شکل بغض رهاشده‌ی ابرهای لبریز، دوباره تولد می‌گیریم با پاییز.

دستمان رو می‌شود تا کوله‌های خوشبختی باز شوند. تا از وعده‌ی سپید ما با تخته‌ی سیاه، خوشرنگی‌ها آغاز شوند. با هم به سمت هدف‌های روشن و آینده‌های ناب می‌رویم. دوباره با یک روایت تازه از تقویم آزمون و برنامه، راهبردی می‌شویم. تابستانه‌های‌مان اگر آموزه‌های‌مان را ندید، پاییزانه‌های سرخوش، ادامه‌ها را به جوانه خواهند نشاند.

دست‌های دانایی، شبانه‌های سرکش اصرار و تکرار را به خانه خواهند رساند. روی پیاده‌روهای خیس از مهر آبان، زیر سقف آذرخش‌های مهربان و سربه‌زیر، در حاشیه‌ی پرمتن نیمکت و کتاب، کنار خلوت کاج‌های ساکت و خواب، جشن بیداری بگیر.

تماشا کن که باران‌های نقره‌ای، خیابان‌های گرمازده را به خنکای رنگ و نسیم می‌سپارند و رخوت‌های ما همپای بادهای موسمی از دیوارهای شهر می‌بارند.

سفری دیگر در پیش است. پاییز، وعده‌گاه خوش‌فکرها و قلب‌های نیک‌اندیش است. با هم اما هر کدام مسافر راه خود می‌شویم و با نقشه‌های خوش‌نقش بنیادی به قله می‌رویم. دست و دلمان با پاییز بی‌قرار می‌شود.
دوباره آخر آذر، بهار می‌شود.

Menu