یار همیشه همراه من

پس از مدتی، وقتی آن را ورق بزنید، با یک نگاه متوجه می‌شوید که کدام‌یک از کارهای‌تان درست یا این‌که نقاط ضعف‌تان کجاها است.

یار همیشه همراه من

دوست خوبم سلام.

امروز می‌خواهم یک راز جادویی دیگری را برای‌تان بگویم که سال‌ها پیش مادربزرگم از مادربزرگش شنیده و او هم آن را از یک جادوگر پیر و مریض به عنوان پاداش گرفته است؛ چون برایش یک کاسه آش بُرده بود. آن راز، درباره‌ی یک «کتابچه» است.

یک روز، خسته و نالان، پیش مادربزرگم رفتم تا بگویم که باید در عرض چند روز برای مسابقه‌ی «حبس کردن نفس»، آماده شوم و برای آن، هیچ برنامه‌ای ندارم. هنوز حرفم تمام نشده بود که ناگهان بلند شد و از سَر طاقچه‌ی اتاقش یک کتابچه آورد و گفت: «دوای دردت این‌جاست!» ابتدا فکر کردم شاید گاهنامه یا تقویم باشد؛ اما تقویم فقط تاریخ را نشان می‌دهد. پس، سررسید بود؛ چون، فضای خالی داشت و می‌شُد در آن یادداشت کرد. اما، نه، آن هم نبود. هیچ عددی در آن نوشته نشده بود. گاهنامه و سررسید، تاریخ مصرف دارند؛ یک سال که بگذرد، دیگر نمی‌شود از آن‌ها استفاده کرد؛ ولی معلوم بود که این کتابچه سال‌هاست کارآیی خودش را حفظ کرده است. بالاخره فهمیدم که تاریخ‌ها را خودم باید وارد کنم و رویدادها را جلو آن‌ها بنویسم. به جدول‌بندی آن نگاهی انداختم. خیلی جالب‌ بود؛ اما چه چیزی را باید در خانه‌های جدول می‌نوشتم؟ رازش کجا بود؟  

با کمی کنکاش متوجه شدم که هر چیزی، در هر موردی که به زندگی‌مان مربوط شود می‌توانیم در آن بنویسیم و مهم‌تر این‌که از هر زمانی که مایلیم شروع می‌کنیم. در این کتابچه، از قالب‌های اصلی استفاده شده است؛ یعنی فصل‌ها، ماه‌ها، روزهای هفته. با این حساب، هیچ یک از صفحه‌های این کتابچه شبیه هم نمی‌شوند. برخی برنامه‌ریزی‌ها روزانه هستند و برخی سالانه و الی آخر.

پس از مدتی، وقتی آن را ورق بزنید، با یک نگاه متوجه می‌شوید که کدام‌یک از کارهای‌تان درست یا این‌که نقاط ضعف‌تان کجاها است.

«رازش در همین است؛ شیوه‌ی استفاده‌ از آن».

با این دستورالعمل، یکی از جدول‌های هفتگی را تاریخ زدم و برای چند روز آینده برنامه‌ریزی کردم. روزهایی که طبق برنامه پیش می‌رفتم، به خودم یک ستاره می‌دادم (آخر می‌دانید، زمان ما، جایزه‌ی کار خوب، برچسب ماه و ستاره بود؛ مانند این روزها تیک، لایک و صورتک خندان و این جور چیزها نبود). البته بماند که همه‌ را موبه‌مو اجرا نکردم؛ با این حال توانستم تا مرحله‌ی نیمه‌نهایی دوام بیاورم.

راستی! بین خودمان بماند؛ فکر کنم کانونی‌ها هم این راز را می‌دانند؛ برایش اسم خوبی هم گذاشته‌اند؛ توی سایتشان عکسی دیدم که یکی از بچه‌ها زیرش نوشته بود: «دفتر برنامه‌ریزی یار همیشه همراه من»

Menu