هر سال که به نمایشگاه کتاب میروم عدهی زیادی را میبینم. بعضی خریدشان بهینه است و دقیقاً همان چیزی را که میخواستند خریدهاند و راضی هستند؛ اما بعضیها خیلی زیاد خرید کرده یا بعضی تا آخر وقت سردرگم هستند و نمیدانند چه بخرند.
یادم میآید همسن و سال شما که بودم، هر سال با مادر و برادرم و یکیدو تا از دوستانم همراه مادرشان یک روز خوب را در نمایشگاه سپری میکردیم.
یادم میآید آن روزها من نیز نمیدانستم چه میخواهم. شاید فقط میخواستم کتاب بخرم و یک روز خوب را سپری کنم. شایدم هم واقعاً بهدنبال کتاب بهدردبخوری برای امتحانات پایان سال بودم یا کتابی که با تخفیف نمایشگاه برای سال تحصیلی بعدی راهگشایم باشد یا کتابی که در تابستان پیش رو اوقات فراغتم را پر کند.
یادم میآید خیلی از کتابهای کمکدرسیای را که خریدم، نخواندم. یک بار هم دوسه کتاب علوم خریده بودم که یکی سختتر از حد توانم بود و یکی شدیداً سادهتر! آخرش هم فهمیدم که برای درس ریاضی کتابی نخریدهام.
از کتابهای غیردرسی برایتان بگویم که هنوز هم که هنوز است کتاب نخوانده از آن دوران دارم.
این خاطراتم را برایتان گفتم که آخرش دو پیشنهاد به شما بدهم: اول اینکه قبل از رفتن به نمایشگاه، بنویسید که به چه کتابهایی نیاز دارید تا بیهوده خرید نکنید. دوم اینکه از غرفهای خرید کنید که یا کتابش را میشناسید یا مشاورانی در آن غرفه هستند که به شما کمک میکنند تا کتاب موردنیازتان را بخرید.
من و همکارانم در نمایشگاه کتاب در غرفهی کانون فرهنگی آموزش، منتظر شما هستیم. در هر مقطع تحصیلیای که هستید، با مشاور همان مقطع گفتوگو کنید و برحسب نیازتان کتاب تهیه کنید. وعدهی ما اردیبهشت 98.