هر کس در زندگی معلمهای بسیاری داشته است که هر کدام به نحوی در سرنوشت او اثری گذاشتهاند؛ اما بعضی افراد اثر ماندگارتر بر سرنوشت میگذارند و مسیر زندگی را تغییر میدهند و خاطرات پررنگتری بر ذهن و جان او به جا میگذارند.
آقای رمضانی معلم کلاس پنجم من هم همین طور بود و مسیر زندگیام را تغییر داد. تا آن سال علاقهی چندانی به خواندن ریاضی نداشتم و فقط برای اینکه نمرهی بیست در کارنامه داشته باشم به سراغ کتاب ریاضی میرفتم؛ اما آمدن ایشان به کلاس ما یک هدیهی الهی بود. او ریاضی را به صورت بازی به ما یاد میداد و از ما میخواست به دنبال راهحل دیگر مسئله بگردیم. لذت ریاضی در ما دوچندان میشد زمانی که با تشویق آقا معلم همراه بود. جالبتر آنکه در کلاس درس معلم میشدیم و حرف میزدیم و چه آرام و با نگاه پرمعنا در جایگاه یک دانشآموز به حرفهای ما گوش میداد!
اعتمادبهنفسی که او به من و همکلاسیهایم بخشید هنوز بعد از سالیان سال بوی تازگی میدهد. او را چگونه سپاس باید گفت که از زنگ تفریحهای خود گذشت تا به ما بیاموزد. او آنچنان با علاقه درس میداد که من به ریاضی علاقهمند شدم و آرزویم این شد که روزی معلم شوم.
امروز در جایگاه یک معلم ریاضی در این سرزمین دوست دارم آنچنان که او هست باشم. با علاقه درس دهم و مشتاقانه بیاموزانم؛ اما همچنان مشتاقانه دوست دارم باز هم در کلاس درسش حاضر شوم و شاگردش باشم.