قرار بود امروز بابا زود به خانه برگردد تا با هم برویم کتابی برای درس ریاضی بخرم و بتوانم سؤالهای بیشتری حل کنم. نمیدانستم چه کتابی بخرم و وقتی بههمراه بابا به کتابفروشی محله رفتیم، کتابهای خیلی زیادی داشت. نمیدانستم کدام کتاب را انتخاب کنم. جلدهای تمام کتابها زیبا بود و دوست داشتم همه را بخرم.
من: بابا، من همهی کتابها را دوست دارم. امکانش هست بهجای یک جلد، بیشتر انتخاب کنم؟
پدر: خریدن کتاب ایرادی ندارد؛ اما آیا میتوانی تمام کتابها را حل کنی؟
پدر که دید نمیتوانم انتخاب کنم، پیشنهاد کرد به خانه برویم و فکر کنیم و بعد کتاب را تهیه کنیم. سر سفره نشسته بودیم که مادربزرگ گفت: «راستی، چرا کتابی نخریدی؟»
من: مادرجان، همهی کتابها جلدهای خوبی داشتند و احساس کردم همهی کتابها عالیاند.
مادر: یعنی میخواستی بهخاطر جلد زیبا کتابی بخری؟
من: وقتی کتابها را میدیدم، دوست داشتم همه را حل کنم.
مادربزرگ: قطعاً زیبایی هم میتواند ما را جذب کند؛ اما این فرع قضیه است و اصل قضیه محتوای کتاب است.
پدر: خانمجان، اتفاقاً پیشنهاد کردم به خانه برگردیم و بیشتر فکر کنیم تا همین موضوع را به او بگویم. کتاب خوب ابتدا باید سطحهای مشخصی داشته باشد تا هر دانشآموزی مطابق با سطح خودش، کتاب را انتخاب کند. کتاب خوب باید شناسنامهدار باشد و دانشآموز بعد از حل هر سؤال، متوجه شود از کدام قسمت کتاب، سؤال طرح شده است. کتاب خوب کتابی است که ضریب تناسب و توازن در آن رعایت شده باشد و از مبحثی که مهمتر است، سؤالهای بیشتری طرح شده باشد و خیلی مسائل دیگر که باید مدنظر گرفته شود که میتوانی از پشتیبانت کمک بگیری.
مادربزرگ: یک ضربالمثل میگویم و تصمیمگیری را بر عهدهی خودت میگذارم. «آش خوب باشد، کاسهاش چوب باشد».
من: چقدر خوب است که امروز کتابی نخریدم. فردا قبل از هرچیز با پشتیبانم مشورت میکنم و بعد به کتابفروشی میروم و با دقت بیشتری انتخاب میکنم.