کنار خانم جان نشسته بودم و به لباسی که برای دخترعمویم میدوخت، نگاه میکردم؛ اما تمام حواسم به امتحانها بود و اینکه بهزودی نتیجهی یک سال تلاشم را به دستم میدهند. فکر میکنم خانم جان متوجه مشغولبودن ذهنم شد که یکدفعه وسط افکارم پرید و گفت: «بهنظرت لباس خوشرنگی است؟»
من: معلوم است خانم جان. سلیقهی شما حرف ندارد.
مادربزرگ: به چه فکر میکنی؟
من: خانم جان، یک ماه دیگر سال تحصیلی تمام میشود و کارنامه میگیرم. قرار است نتیجهی یک سال تلاشم را بگیرم. نمیدانم چرا میترسم.
مادربزرگ: «آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است.» شما در طول سال تحصیلی به بهترین شکل ممکن درسهایت را خواندهای. برنامهریزی کردی. نقاط قوت و ضعفت را شناختی و برای آنها تمرین کردی. پس تمام کارهایت درست بوده و نباید بترسی. بهنظر من حتی اگر کمکاری هم کردهای، نباید بترسی؛ چون یک ماه فرصت داری و در همین یک ماه میتوانی با جدیت بیشتری درس بخوانی.
بله. حق با مادربزرگ است. من تمام امسال با برنامههای کانون پیش رفتم و بهترین عملکرد را داشتم. نهتنها در مباحث درسی به تسلط رسیدم، بلکه با برنامهریزی و هدفگذاری آشنا شدم. حالا به این جمله فکر میکنم: «بهترین روش برای آینده، ادامهی راهکارهای خوب گذشته است.» برای سال بعد هم با برنامهی کانون پیش میروم.