امروز آخرین روزی بود که کلاس آنلاین داشتیم. از همین امروز دلتنگ تمام شیطنتها و محبتهای بچهها شدم. با آنکه امسال همدیگر را ندیدیم، اما صدایشان من را به وجد میآورد. احساس میکردم امروز صدای بچهها شور و حال همیشه را ندارد.
علی: خانم ما آرزو میکردیم ای کاش تا اول سال بعد ما کلاس مجازی داشتیم.
از حرفش خندهام گرفت. گفتم: «دوست دارید در تابستان هم به یاد من و کلاسمان بیفتید؟»
بچهها یکییکی پیام میدادند: «بله خانم، اما چطور؟»
یک یا دو درس از کتابهای سال آینده را انتخاب کنید و پیشخوانی کنید. سعی کنید کتاب کار بخرید و تمرینهای بیشتری از آن حل کنید.
محمدحسین: خانم من و پدرم دیروز به کانون رفتیم و برای سال آینده ثبتنام کردیم. قرار است از تابستان مطالعهی درسهای سال آینده را شروع کنم و در آزمونها شرکت کنم.
اشکان: یعنی میخواهی درسهای سال آینده را بخوانی؟ به نظرت میتوانی؟
محمدحسین: من هم همین فکر را میکردم. پدرم میگوید : خواستن، توانستن است! تو تلاشت را بکن، حتماً میتوانی.
اشکان: من هم ثبتنام میکنم. فکر میکنم از پسش برمیآیم.
سینا: خانم اگر نتوانیم درسهای سال آینده را بخوانیم، نمیتوانیم در این آزمونها شرکت کنیم؟
محمدحسین: چرا! میتوانی به سؤالهای نگاه به گذشته که مربوط به درسهای همین امسالمان است پاسخ بدهی.
من: البته فکر میکنم در همین راه انگیزهتان بیشتر میشود برای اینکه درسهای سال آینده را بخوانید.
علی: خانم اگر شما با درسخواندن ما خوشحال میشوید، حتماً در تابستان درس میخوانیم.
من: موفقیت شما آرزوی من است و حتماً خوشحال میشوم.