قصه‌های من و مادربزرگ: فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه

در ماشین نشسته بودیم و قرار بود امرور ناهار مهمان خانه‌ی عمو باشیم که متوجه شدم خانم جان زل زدند به من.

قصه‌های من و مادربزرگ: فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه

در ماشین نشسته بودیم و قرار بود امرور ناهار مهمان خانه‌ی عمو باشیم که متوجه شدم خانم جان زل زدند به من. نگاهشان کردم و لبخند زدم و مادربزرگ با همان صورت مهربان از من پرسیدند: «با این کارت‌ها بازی ‌می‌کنی؟ چه ‌هستند؟»

من: نه خانم جان، اسم این کارت‌ها فلش‌کارت است. دارم تست‌های هوش را با این فلش‌کارت می‌خوانم. وقتی به مهمانی ‌می‌روم، خیلی سخت است کتاب استعداد تحلیلی را همراه خودم بیاورم؛ برای همین با این کارت‌ها دارم از فرصتم استفاده می‌کنم.

مادربزرگ: چه کارت جالبی است! کارت به این کوچکی هم می‌تواند مثل کتاب آموزنده باشد! برای همه‌ی درس‌ها از این کارت‌ها وجود دارد؟

مادر از کیفش فلش‌کارت علوم را درآورد و به خانم جان داد و گفت: «بله. این هم برای درس علوم است. این دو فلش‌کارت هوش و علوم را هم برای دخترعمویش خریده است.

من: خانم جان، این بار من یک ضرب‌المثل بگویم؟

مادربزرگ: به‌به! حتماً، بگو عزیزم.

من: وقتی گفتید این کارت به این کوچکی می‌تواند مثل ‌کتاب باشد، به این ‌موضوع فکر کردم که همین کارت‌های کوچک ‌می‌تواند خیلی نکته‌های ارزشمند به من یاد بدهد؛ برای همین یاد این ضرب‌المثل افتادم: «فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه».

مادربزرگ: آفرین به هوش تو و این کارت‌های فلفلی کوچک.

آن روز با دخترعمویم تست‌های هوش را کار کردیم و بعد هم‌ بازی کردیم و من در‌ کنار‌ خانواده‌ام روز خوشی‌ را سپری کردم.

منبع :

Menu