گفتوگو با پدر و مادر امیررضا براتی، رتبهی 1 تجربی کشور از قوچان:
دوست داشتیم با خودش رقابت کند
لطفاً خودتان را معرفی کنید.
پدر: من کارشناسی ارشد از دانشگاه صنعتی شریف دارم و دبیر هستم.
مادر: من دبیر فیزیک هستم و یک پسر کوچک هم داریم که هفتم است.
فکر میکنید همسرتان چه کار خاصی برای امیررضا انجام داده است و چه تأثیری در موفقیت او داشته است؟
مادر: امیررضا از کودکی علاقهی زیادی به یادگیری داشت و در مورد هر چیزی سؤال میکرد. پدرش هم سعی میکرد به سؤالاتش جواب بدهد و چون در رشتهی ریاضی تحصیل کرده است او را با سؤالات هوش به چالش میکشید. گاهی وقتی مشغول بازی بود پدرش از او سؤالات هوش میپرسید و ذهنش را مشغول میکرد. امیررضا خیلی مستقل بود و خودش را با بازیهای فکری و کامپیوتری سرگرم میکرد. وقتی بزرگتر شد پدرش در مورد استفاده از کامپیوتر به او تذکر میداد و نسبت به او حساس بود و تصور میکرد وقتش را هدر میدهد. به نظر من امیررضا میدانست که چهقدر درس بخواند و چهقدر استراحت و تفریح داشته باشد اما پدرش نسبت به امور آموزشی او نسبت به من حساستر بود. از سال سوم دبیرستان حضور پدرش در خانواده خیلی پررنگ شد. من آن زمان دچار بیماری سرطان شدم و شیمیدرمانی میکردم و نمیتوانستم به امور امیررضا رسیدگی کنم. این مشکل تا پاییز ادامه داشت و مجبور بودیم در راه تهران- مشهد در رفتوآمد باشیم و امیررضا را در خانه تنها بگذاریم. در آن روزهای سخت حمایتهای همسرم از امیررضا خیلی به او کمک کرد. در خانه به امور بچهها رسیدگی میکرد و نگذاشت بیماری من تأثیر بدی روی آنها بگذارد. امیررضا هم نظر پدرش برایش مهمتر بود و دوست داشت نظرش را جلب کند.
پدر: در هر خانوادهای نقش مادر بهویژه از لحاظ عاطفی خیلی مهم است. من گاهی امیررضا را با حرفهایم سرخورده و ناراحت میکردم ولی مادرش با وجود بیماری از لحاظ عاطفی او را حمایت میکرد. طوری رفتار میکرد که بچهها از بیماری او رنج نبرند و تصور نکنند اتفاق خاصی افتاده است. تا سه ماه مانده به کنکور به امیررضا نگفته بودیم که مادرش بیماری سرطان دارد و وقتی فهمید، در موقعیتهای مختلف به او روحیه میداد و از او میخواست که قوی باشد. نقش مادر فقط یک نقش فیزیکی نیست. در دومین آزمون جامع خرداد رتبهاش 34 شد و کاملاً روحیهاش را از دست داد. در این زمان بود که مادرش نقش مهمی در بازگشت روحیهاش داشت. با او صحبت کرد و از او خواست که آن آزمون را فراموش کند و آن را در نظر نگیرد. باعث شد بعد از آن آزمون خودش را در شرایط بدتری قرار دهد و آزمونهای بیشتری را در شرایط مختلف تمرین کند. حتی در پشت بام و حیاط خانه، آزمون داد تا شرایط مختلف را امتحان کند تا اگر در کنکور اتفاقی افتاد تأثیر بدی بر نتیجهاش نداشته باشد.
شما هر دو دبیر هستید. در دوران کودکی وقتی از مدرسه به خانه میآمد نقش پدر و مادر را برایش داشتید یا معلم دوم او در خانه بودید؟
پدر: از سهسالگی تا پنجسالگی امیررضا به عنوان معلمان اعزامی در قطر زندگی میکردیم. او را به مهد میفرستادیم و تمام حروف انگلیسی را خودش با تصویرسازی یاد گرفته بود. حروف فارسی را هم قبل از رفتن به مدرسه، در مهد قرآنی یاد گرفت. خیلی مستقل بود و نیازی نبود برایش نقش معلم داشته باشیم. همسرم خیلی صبور است. وقتی کودک بود دیوارها را با خودکار خطخطی میکرد و همسرم خودکار را از دست او نمیگرفت.
مادر: او علاقهی عجیبی به خودکار داشت و هر جا پنهان میکردیم آن را پیدا میکرد. قبل از اینکه سواد خواندن پیدا کند، کتاب داستان برایش میخواندم. وقتی در 6سالگی خواندن را یاد گرفت خودش کتاب خواندن را شروع کرد. گاهی خسته میشدم و چند خط را جا میانداختم اما متوجه میشد و به من یادآوری میکرد.
از چه سالی او را به کانون آوردید؟
مادر: پنجم دبستان در آزمونهای کانون شرکت کرد. دوباره از دوم دبیرستان به پیشنهاد خودش به کانون آمد. اگر برنامهی کانون نبود انگیزهای برای درس خواندن نداشت.
نظرتان نسبت به کانون چیست؟ آزمونهای کانون چه ویژگیهایی دارد؟
پدر: خانم محمودیان مسئول نمایندگی کانون در شهر ماست. در گذشته مدیر دبیرستان شاهد دختران بود و من هم در همان مدرسه معلم بودم. ایشان امیررضا را میشناخت. وقتی دوم دبیرستان بود و تصمیم گرفتیم دوباره او را در کانون ثبت نام کنیم به خانم محمودیان گفتم داریم یک رتبهی برتر را در کانون ثبت نام میکنیم. از همان اول این توانایی را در او دیده بودم. وقتی موفق شد خانم محمودیان به من یادآوری کرد که آن روز این حرف را به ایشان زده بودم. ما به برنامهی کانون اعتماد کرده بودیم. اگر به کانون نمیآمد درسها را برای شب امتحان میخواند و انگیزهی رقابت با کسی را نداشت. او همیشه با خودش رقابت میکرد و آزمونها باعث شد انگیزهی رقابت با خودش در او بیشتر شود. ما هم دوست نداشتیم با کسی رقابت کند بلکه دوست داشتیم روزبهروز نسبت به خودش بهتر شود.
مادر: کانون برای امیررضا جای خانواده را گرفته بود. در برنامهریزی کاملاً متکی به برنامهی کانون بود و نیازی به کمک ما نداشت.
امیررضا اهل مشورت هم هست؟
مادر: مجلههای آزمون را میخواند و از بین صحبتهای برترها پاسخ سؤالاتش را پیدا میکرد و درواقع از مشاورهی غیر مستقیم استفاده میکرد.
بیشترین دغدغهی اولیا آموزش بچههاست اما آیا برای بازی و سرگرمیهای او هم برنامه داشتید؟
مادر: تفریحات و مهمانی رفتن هم برای ما مهم بود. غیر از سال کنکور در تمام مهمانیها شرکت میکرد. حتی اگر سال چهارم مهمان به منزل ما میآمد خللی در کار امیررضا ایجاد نمیشد. او حتی سریالهای مورد علاقهاش را هم نگاه میکرد. فوتبالهای جام جهانی را هم دنبال میکرد و این طور نبود که فقط درس بخواند.
ارتباطش با دنیای مجازی چگونه بود؟
مادر: سال دوم دبیرستان وقت زیادی را صرف کار و بازی با گوشی همراهش میکرد و ما بارها به او تذکر میدادیم. از ابتدای سال سوم دبیرستان خودش گوشیاش را به ما داد و آن را کنار گذاشت.
پدر: البته در وقتهای استراحت روزی یک ساعت از گوشی ما استفاده میکرد و اخبار و مطالب جالب را دنبال میکرد.