مرده بُدم1، زنده شدم، گریه بُدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
گفت که «دیوانه نهای2، لایق این خانه نهای» رفتم و دیوانه شدم، سلسلهبندنده3 شدم
گفت که «سرمست نهای، رو که ازین دست نهای»4 رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که «تو کُشته نهای، در طرب آغشته نهای» پیش رخِ زندهکُنَش کشته و افکنده شدم
گفت مرا دولت نو: «راه مرو، رنجه مشو زانکه من از لطف و کَرَم سوی تو آینده شدم»5
تابش جان یافت دلم، واشد و بشکافت دلم اطلس نو بافت دلم، دشمن این ژنده شدم
جلالالدین محمد بلخی (مولوی) شاعر بزرگ قرن هفتم هجری است. منظومهی شمسی غزلهای مولانا تجلی موسیقایی زبان است. تصویر، بیان و همه چیز شعر او جلوههایی رنگارنگ از تعادل و توازنِ هارمونیک موسیقی را به ترنم درمیآورد و ما را به شاد زیستن دعوت میکند: زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول/ آن های و هوی و نعرهی مستانم آرزوست.
1. مرده بُدم: مرده بودم/ 2. دیوانه نهای: دیوانه نیستی/ 3. سلسلهبندنده: دیوانهی زنجیری/ 4. گفت که شاد و طربناک نیستی. برو که از این دست مردم نیستی. من هم رفتم و سرمست و شاد شدم/ 5. من از لطف و بزرگواری به سوی تو میآیم.