ادب پارسی - گریز

روزی فردی دید که حضرت عیسی (ع)، پسر مریم، در حال فرارکردن است. مرد متعجب شد و حدس زد که شاید حیوانی در پی اوست که با چنین سرعتی پابه‌فرار گذاشته است.

ادب پارسی - گریز

به نام خدای سپهر بلند                خداوند البرزکوه و سهند۱


روزی فردی دید که حضرت عیسی (ع)، پسر مریم، در حال فرارکردن است. مرد متعجب شد و حدس زد که شاید حیوانی در پی اوست که با چنین سرعتی پابه‌فرار گذاشته است. به اطراف نگاه کرد؛ ولی هیچ‌کس را ندید. نه جانوری در آن حوالی دید، نه کسی را که به‌دنبال عیسی (ع) باشد. پس به عیسی (ع) گفت: «ای پیامبر خدا، خیر باشد. به کجا می‌دوی؟» عیسی (ع) که بسیار عجله داشت، پاسخ مرد را نداد. مرد با زحمت فراوان دوید و خود را به پیامبر رساند و گفت: «ای پیامبر، به‌خاطر رضای خدا لحظه‌ای بایست و بگو آخر با این سرعت به کجا می‌دوی؟ چه اتفاقی افتاده است؟» عیسی (ع) گفت: «از سر راهم کنار برو.» مرد با حیرت بیشتر گفت: «هیچ پرنده‌ی وحشی یا جانور درنده‌ای به‌دنبال تو نیست. ای پیامبر مهربان و بخشنده، طوری می‌گریزی که انگار شیر خطرناکی در پی توست. خیالت راحت باشد. نترس. هیچ حیوانی در این اطراف نیست.»

عیسی (ع) پاسخ داد: «دارم از دست نادان می‌گریزم. می‌خواهم خودم را از دست او رها کنم؛ زیرا اگر از آدم نادان و ابله فرار نکنم، هم‌نشینی با او دردسرهای زیادی دارد.»

مرد متوجه شد که این عمل حضرت عیسی (ع) برای آموزش و عبرت دیگران است تا بدانند که همواره باید از جهل و نادانی بگریزند تا در دام مشکلات نیفتند.۲

پاورقی:

1. نام دو کوه در ایران

2. بازنویسی حکایتی از مثنوی مولانا

Menu