ای بهار شورانگیز!

ای بهار شورانگیز! پلک‌هایم را باز می‌کنم تا سبزی‌ات را در دیدگانم بنشانم و رنگارنگی گل‌هایت را چون شعری دلنشین به خاطر بسپارم.

ای بهار شورانگیز!

به نام خدای بهارآفرین                                بهارآفرین را هزار آفرین

ای بهار شورانگیز! پلک‌هایم را باز می‌کنم تا سبزی‌ات را در دیدگانم بنشانم و رنگارنگی گل‌هایت را چون شعری دلنشین به خاطر بسپارم. ای بهار مهربان! حضور تو در سخن شاعر شکرین‌کلام، یادگیری آرایه‌های زیبای ادبی را برای من آسان‌تر و دلرباتر کرد وقتی فرمود:

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی                  از این باد ار مدد خواهی، چراغ دل برافروزی

(برافروختن چراغ با باد: تناقض یا پارادوکس// چراغ دل: اضافه‌ی تشبیهی// چراغ و برافروختن: مراعات نظیر)

ای پیک بهار! تو بهانه‌ی شاعر بودی تا سفارش‌های سودآورش را در بیتی که وصف توست به من ابلاغ کند تا زندگی را به شادی بگذرانم و در عین حال داستان قارون و گنج بی‌پایان و اندیشه‌ی ناروایش را در جمع‌آوری مال برایم نقل کند.

چو گل گر خرده‌ای داری، خدا را صرف عشرت کن         که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی

(تلمیح به داستان قارون)

تناسب دلپذیر «گل و بلبل و صفیر» آن‌جا که فرمود:

ز جام گل دگر بلبل چنان مست می ‌لعل است               که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

آری در همین بیت پُرشور بود که دریافتم «صفیر» در معنای صدا و «سفیر» به معنی فرستاده و نماینده است. گوینده‌ی شیرین‌سخن با بیت زیر دعوت‌نامه‌ای برایم فرستاد که تشبیه و تشخیص آن، «غبار غم» را از دلم زدود و غزل گفتن بلبلش مرا متحیر ساخت:

به صحرا رو که از دامن، غبار غم بیفشانی           به گلزار آی کز بلبل سخن گفتن بیاموزی

درست است که گوینده‌ی سخن ارجمند پارسی، آمدن تو را دستاویز کرد، ای فصل زیبایی‌ها، تا به من بیاموزد که این جهان جایی برای جاودانگی نیست، اما «استعاره» را نیز به من آموخت:

چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست           مجال عیش فرصت دان به فیروزیّ و بهروزی

(ایوان فیروزه: استعاره از آسمان، جهان)

و مرا به یاد سخن دیگران انداخت و قرابت مفهومی‌ام را تقویت کرد:

برخیز و مخور غم جهان گذران                      بنشین و دمی به شادمانی گذران

در طبع جهان اگر وفایی بودی                       نوبت به تو خود نیامدی از دگران

شاعر از حضور شادمانه‌ی تو در سبز کردن جان‌ها دریافت که:

طریق کام‌بخشی چیست، ترک کام خود کردن               کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی

و من دریافتم این نکته‌ی دل‌آرا که خوشبختی ما در گرو شاد کردن دیگران است و آن را در شعر تاگور نیز پیدا کردم، آن‌جا که ایثارگری ماه را به تصویر می‌کشد:

ماه، روشنی‌اش را در سراسر آسمان می‌پراکند و لکه‌های سیاهش را برای خود نگه می‌دارد.

ای بهار مهرآور! هرچند در اوج جان‌پروری و حُسن هستی، اما شاعر حکمت‌دان می‌داند که رسم و آیین دنیا و حتی موسم بهارانش ناپایدار است و این را با اشاره به رسمی در میان مردم به تصویر می‌کشد: آن‌جا که به آیین «میر نوروزی» گریز می‌زند. طبق این رسم به جای حاکم، فردی از عامه‌ی مردم را برمی‌گزیدند و او هر حکمی می‌کرد، لازم‌الاجرا بود؛ اما این حاکمیت تنها در ایام نوروز اعتبار داشته است:

سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی          که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

ابیاتی که با این مفهوم تناسب دارند، هم جان ما را از زیبایی کلام و حکمت شاعر مست می‌کنند و هم ما را در کلاس درس زندگی می‌نشانند و هم موضوع قرابت معنایی را در ذهن و ضمیر ما تقویت می‌کنند:

دریاب کنون که نعمتت هست به دست             کاین دولت و ملک می‌رود دست به دست

ورق تا نگردانده باد خزانی                                      غنیمت شمر روزگار جوانی

زمان خوشدلی دریاب دریاب                          که دائم در صدف گوهر نباشد

غنیمت دان و می‌ خور در گلستان                             که گل تا هفته‌ی دیگر نباشد

ای بهار شادی‌آور! آمدنت با آگاهی از حقایق زندگی همراه است. آمدنت شادی بی‌محتوا نیست، آموزش‌های فراوان است. هم برخورداری از نعمات الهی، هم دعای خیر و هم آرایه‌ی زیبای جناس در واژه‌های صوفی و صافی:

می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش                   خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد، روزی

ای بهار روح‌پرور! اکنون که در میان مایی، چون جان عزیز، گرامی‌ات می‌داریم و تو را قدر می‌دانیم و قصد آن داریم که زندگی‌مان را با حضور گل‌آور تو رنگی دیگر بزنیم و در روزهای معتدل و مهرآگینت درس ادب پارسی را به خرمی و دل‌آگاهی بیاموزیم.

Menu