ابتداي سخن به نام خدا خالق کائنات و ارض و سما
روبهروي من نشست. چهرهاي گرفته و غمگين داشت. در حالي که لب برچيده بود1، گفت: «چرا مرا کنار گذاشتي؟» رويم را برگرداندم و وانمود کردم که او را نديدهام. خودش را بهسمت صورتم لغزاند و دوباره روبهرويم نشست و گفت: «فکر نميکني ممکن است جايي به دردت بخورم؟» زير لب شروع کردم به شِکوه و شکايت و ميدانستم که حرفهايم را نميشنود. گفت: «بلندتر بگو شايد بتوانم کمکي بکنم.» گفتم: «ببين، من قيد تو را زدهام2 و نميخواهم وقتم را با تو تلف کنم. بهتر است وقت گرانبهايم را به چيزهاي مهمتر اختصاص بدهم.»
اين گفتوگو بين من و مبحث تکواژ در حال شکلگيري بود. صورتش برافروخته شد و گفت: «اگر بگويي چرا مرا کنار گذاشتهاي، من هم به تو خواهم گفت چه جاهايي به دادت ميرسم.» کنجکاو شدم ببينم غير از سؤال دشوار شمارش تکواژ، ممکن است اين تکواژ کجا به دردم بخورد. براي همين، کمي نرمش به خرج دادم و گفتم: «تشخيصدادن تو دشوار است. مثلاً در کلمهي پايه دو تکواژ داريم؛ ولي همين ''ه'' در واژهي جامعه هم هست؛ اما اين کلمه يک تکواژ دارد.»
گفت: «اين موضوع دليل دارد. ''ه'' در واژهي پايه وند فارسي است؛ ولي در واژهي جامعه تاي تأنيث عربي است که مشتقساز نيست.»
گفتم: «قلمرو را چه ميگويي؟ اصلاً به فکر چه کسي ميرسد که اين واژه دو تکواژي است؟» گفت: «خب، قلمرو يعني حوزهاي که دستورات يک حاکم ميرود؛ يعني نافذ است و اجرا ميشود. رو بن مضارع از مصدر رفتن است؛ پس دو تکواژ دارد.»
ديدم منطق قوي دارد و راست ميگويد. گفتم: «حالا اينها به کنار. اصلاً خود تو ميداني واژهي فرمانروايي چند تکواژ دارد؟ بهنظر من سه تکواژ است؛ ولي مطمئنم که اشتباه ميکنم و اين کلمه هم يک رازي دارد.» خنديد و گفت: «پس بيا و رازدان شو. تکواژهاي اين واژه عبارتاند از فرمان + رو + ا + يي است. درواقع راز اين واژه در روا است که از بن مضارع مصدر رو + ا ساخته شده است.»
خندهام گرفت؛ اما لبهايم را جمع کردم و گفتم: «اينطوري نميشود. بايد قاعدهاي، چيزي داشته باشي.» قيافهاي حقبهجانب گرفت و گفت: «دارم؛ قاعده دارم. تو وندهاي فارسي را بشناس و ياد بگير. پرکاربردترين آنها عبارتاند از: ه، َنده، گار، گر، گري، ي، ا، ان، ين، ينه، گين، انه، با، بي، نا، ن، يّت، ار، ِش، گانه، چي، بان، دان، ِستان، گاه، زار، يّه، َک، چه، مند، ناک، وار، واره، ور.»
گفتم: «خب، فعل را چه ميگويي؟ مگر ميشود ديدم دوتکواژي باشد، ولي ديد هم دوتکواژي باشد؟ حتماً براي اين هم چيزي در آستين داري.» ناگهان دستش را در آستين کرد و يک تکواژ صفر بيرون آورد. ديگر نتوانستم جلوي خندهام را بگيرم. او هم خنديد و گفت: «تکواژ صفر جايگزين شناسه است در افعالي که شناسه ندارند. راستي اينها را هم ياد بگير: افعالي که تکواژ صفر ميگيرند عبارتاند از است، هست، امر و نهي مفرد (مثل برو، نخور) و تمام افعال سوم شخص مفرد که فاقد شناسهاند (مثل رفت، شناخت، دانست).»
ديگر قانع شده بودم که تشخيص تکواژ از منطقی پيروي ميکند که ميتوان آن را آموخت. سخت در اين فکر بودم که گفت: «حالا بگذار برايت بگويم در چه جاهايي شناختن تکواژ به دردت ميخورد.» مشتاقانه نگاهش کردم تا موضوع را بدانم. سينهاش را صاف کرد و روي نيمکت جابهجا شد و گفت: «ممکن است طراح محترم در سؤالي بخواهد که تعداد وندهاي کلمات را بشماري. مثلاً مجموع وندها در اين کلمات 9 عدد است: واخواهي: دو تا/ نسنجيده: دو تا/ نخوردني: سه تا/ دانايي: دو تا. يا ممکن است بخواهد وندهاي تصريفي را از اشتقاقي تشخيص دهي. مثلاً در واژهي ميدانيم دو تکواژ تصريفي داريم؛ ولي در کلمهي بيسروساماني سه تکواژ اشتقاقي داريم که باعث شدهاند واژهي جديد ساخته شود. بايد بدانيم که تمام وندها تکواژ اشتقاقي هستند و تکواژهايي مانند ي نکره، تر، ترين، علامتهاي جمع، مي، ب، ن (در ابتداي افعال) و شناسهها تکواژهاي تصريفي محسوب ميشوند.»
از يادگرفتن اين نکات دقيق خوشحال بودم. او هم شاد بود از اينکه توانسته بود اهميت خودش را به من ثابت کند. با هم دست دوستي داديم و قول دادم که تشخيص تکواژ را تمرين کنم.
1. بغض کرده بود.
2. بياعتناشدن، فراموشکردن