ادب پارسی - نخ و سوزن

بانویی در خانه نشسته بود و مشغول دوخت‌ودوز بود. سوزن را نخ کرد و پارچه را در دست گرفت.

ادب پارسی - نخ و سوزن

به نام خدایی که راغ1 آفرید                          گُلِ نار را چون چراغ آفرید


بانویی در خانه نشسته بود و مشغول دوخت‌ودوز بود. سوزن را نخ کرد و پارچه را در دست گرفت. سکوت عمیقی میان نخ و سوزن حاکم بود. پس از گذشت لحظاتی سوزن نگاهی به خود کرد و صدایش را صاف کرد و رو به نخ گفت: «آی نخ، چه کار می‌کنی این وسط؟ برو کنار، بگذار به کارم برسم. ای بابا! هر جا قدم می‌گذارم تو هم هستی.» نخ که با صدای بلند سوزن از افکار خودش بیرون آمده بود، نگاهی به دور و برش انداخت و دید غیر از سوزن کسی آن‌جا نیست. با لحنی مؤدبانه و آرام گفت: «سلام جناب سوزن، ببخشید، با من بودید؟»

سوزن این بار صدایش را بالاتر برد و گفت: «بله. با تو بودم. می‌گویم از جلوی دست و پا برو کنار. این‌جا که جای بازی نیست.» نخ تکانی به خودش داد تا گرهی که به بدن نازکش افتاده بود، باز شود. سپس لبخندی زد و گفت: «ولی هر جا شما بروید، من هم همراه شما هستم.» سوزن که دیگر خیلی عصبانی شده بود، داد زد و گفت: «مزاحم کار من نشو. من می‌روم پارچه‌های پاره را بدوزم. هر جا می‌روم تو هم هستی. خسته شدم از دست مزاحمت‌های تو.»

نخ جای خود را در پارچه محکم کرد و گفت: «دوست عزیز، باید مرا هم تحمل کنی. آخر بدون من و تنها می‌خواهی چه کار کنی؟ مگر می‌شود به‌تنهایی بتوانی پارچه‌ها را بدوزی. خوب که دقت کنی در تمام جاهایی که دوخته شده، ردّپای مرا می‌بینی.» سوزن که صورتش از خشم سرخ شده بود، نگاهی به پشت سرش کرد و دید انگار نخ راست می‌گوید. نخ ادامه داد: «اگر سوزن باشد ولی نخ نباشد، کاری از پیش نمی‌رود. اگر کسی خودبین باشد، نمی‌تواند زحمات دیگران را ببیند.» سوزن که تازه متوجه اشتباهش شده بود، سرش را پایین انداخت. نخ گفت: «البته جناب سوزن، وجود شما برای دوخت‌ودوز بسیار لازم است. بنده به حمایت و کمک شما  نیازمندم. همکاری من و شما باعث دوختن می‌شود.»

سوزن که از انصاف و واقع‌بینی نخ خوشش آمده بود، دست در گردن نخ انداخت و ضمن عذرخواهی از رفتار ناپسندش، به او قول داد همیشه پشتیبان و همراه او باشد.2

پاورقی:

1. صحرا

2. بازنویسیِ مناظره‌ی نخ و سوزن، سروده‌ی پروین اعتصامی

Menu