تصمیم گرفته بودند که او را کنار پنجره بگذارند. او خیلی خوشحال بود. لحظهشماری میکرد تا از گوشهی اتاق به کنار پنجره برود. او پنجره را از دور دیده بود. کنار پنجره بودن برایش یک رؤیا بود.
بالاخره تصمیم عملی شد و گلدانش روی طاقچهی پنجره نشست. پنجرهای که روبهروی باغچه بود. باغچه زیر پایش بود و گیاهان ریز و درشت را از آن بالا نگاه میکرد. احساس عجیبی داشت. بالاسر اینهمه گیاه بودن حس جالبی به او میداد. گیاهان باغچه یکی یکی به او سلام میکردند و خوشآمد میگفتند. او با ذوق و شوق به سلام آنها پاسخ میداد. دوست نداشت به داخل باغچه برود. آن بالا جایی بود که همیشه آرزویش را داشت. گیاهان باغچه همین که سرشان را بالا میگرفتند او را میدیدند.
اهالی خانه هر روز کنار پنجره میآمدند و پنجره را باز میکردند. نگاهشان بیشتر به باغچه بود. نفسهایی که از باغچه قرض میگرفتند و لبخندهایی که به باغچه هدیه میدادند. آنها دستانشان را باز میکردند و بلند میگفتند صبح به خیر. گل میخک پاسخ گلهای باغچه را میشنید. بعد از چند روز دوست نداشت کنار پنجره باشد. دوست نداشت به گوشهی اتاق برگردد. او دوست داشت...........پاسخ سؤال 2.............
1- در این داستان منظور از «او» چه کسی است؟
1) نویسنده 2) گل میخک 3) یکی از اهالی خانه 4) یکی از گلهای باغچه
2- کدام جمله برای پایان داستان مناسبتر است؟
1) به باغچه برود. 2) اهالی خانه به او توجه کنند. 3) یک دوست داشته باشد. 4) همه به او توجه کنند.
3- «او» در ابتدای داستان، وسط داستان و پایان داستان چه حسی داشت؟
1) ترس- خوشحالی- ناامیدی 2) خوشحالی- غرور- حسادت 3) هیجان- حسادت- ترس 4) خوشحالی- قدرت- ناامیدی
4- «او» قبل از اینکه به کنار پنجره بیاید کجا بود؟
1) گوشهی اتاق 2) باغچه 3) پشتبام 4) کنار در
5- به نظر شما چرا جای «او» را عوض کردند؟ (دو دلیل متفاوت بنویسید.)