اسم موشکوچولوی داستان ما، «آپی» بود؛ اما هیچکس او را آپی صدا نمیزد و همه به او میگفتند «دُمبریده».
از وقتی که دُمش زیر کمد گیر کرده بود و یک ذره از آن کنده شده بود، همه او را «دُمبریده» صدا میزدند. آخر تقصیر خودش هم بود؛ چون برای زخمِ به آن کوچکی، کلّی پانسمان به دُمش بسته بود و دُمش شبیه جارو شده بود. با این کارش حتی کسی هم که از حادثهی کمد خبری نداشت میفهمید برای دُم آپی چه اتفاقی افتاده.
اما آپی دوست نداشت که او را «دُمبریده» صدا بزنند. همهی اهل محل و دوستانش و حتی برادر و خواهرهایش هم او را دُمبریده صدا میزدند.
او به پیش پزشک رفت و گفت: «آقای دکتر! هیچ راهی برای درمان دُم من وجود ندارد؟ نمیشود دُمم به شکل اول دربیاید؟»
پزشک گفت: «اوه! دُمبریدهی عزیز! میتوانم دُمت را جراحی کنم و آن را مثل روز اول سالم و کامل تحویلت دهم؛ اما فکر هزینهاش را کردهای؟ دستمزد این کار 1000 موشی است.» برق از سرِ آپی پرید. آپی باید سه سال روزی 1 موشی پسانداز میکرد تا بتواند هزینهی عمل جراحیاش را جور کند.
او خیلی به خودش سختی داد. شبها تا دیروقت کار میکرد و هزینههای اضافی را هم کنار گذاشت و توانست پول جراحی را آماده کند.
روز جراحی فرا رسید. آپی خیلی خوشحال بود؛ چون از فردا دُمبریده نبود و موشها میتوانستند او را «آپی» صدا بزنند. بعد از عمل جراحی، پزشک دُم آپی را پانسمان کرد و گفت تا 10 روز دیگر دست به پانسمان نزند. موشها در این 10 روز تا آپی را میدیدند به او میگفتند: «دُمبریده باز چه بلایی بر سر دُمت آوردهای؟!» اما آپی این 10 روز را هم تحمل کرد.
صبح روز یازدهم خوشحال و خندان رفت توی کوچه ولی انگار موشها یادشان رفته بود که اسم اصلی دُمبریده چیست و باز هم او را دُمبریده صدا میزدند. راستی اسم این دُمبریده چه بود؟
1- واحد پول در آن شهر چه بود؟
1) آپی 2) موشی 3) ریال 4) تومان
2- چه بلایی سر دُم آپی آمده بود؟
1) تصادفکرده بود 2) قیچی شده بود
3) زیرکمد گیرکرده بود 4) از نردبان افتاده بود
3- این داستان تقریباً چه مدّت طول کشید؟
1) ده روز 2) یازده روز 3) 3 ماه 4) 3 سال
4- کدام سؤال را راوی داستان پرسیده است؟
1) دُمبریده باز چه بلایی بر سر دُمت آوردهای؟! 2) راستی اسم این دُمبریده چه بود؟
3) نمیشود دُمم به شکل اول دربیاید؟ 4) فکر هزینهاش را کردهای؟
5- آیا ضربالمثل «موش تو سوراخ نمیرفت، جارو به دمش میبست» به این داستان ارتباط دارد؟ چرا؟