من و بابا برای چیدن سفره، به مامان کمک میکردیم که مادربزرگ صدایم زد: «چرا امروز مثل همیشه شاد و سرحال نیستی؟ تو که جمعهها را خیلی دوست داشتی و با ذوق و شوق برای ما صحبت میکردی. خدایینکرده اتفاقی افتاده؟»
همگی نشستیم سر سفره و گفتم: «راستش امروز سر جلسهی آزمون، دو تا سؤال را که آزمون قبل هم اشتباه زده بودم، دوباره اشتباه زدم.»
پدر: چرا؟ تو که پاسخنامهی آزمون قبل را تحلیل کرده بودی؟!
من: راستش، من فقط نگاه میکنم کدام گزینه را درست زدهام و کدام را اشتباه. اصلاً جوابها را نگاه نمیکنم.
مادربزرگ: گاهی اشتباههای کوچک کمک میکند تا حواست را جمع کنی و اشتباههای بزرگتری نکنی. اتفاقاً باید این اشتباه را دوست داشته باشی. لازم شد باز هم یک ضربالمثل جدید برایت بگویم. «آدم عاقل از یک سوراخ، دو بار گزیده نمیشود.»
من: بهنظرتان، باید چهکار کنم که دوباره گزیده نشوم؟
مادر: باید سؤالهای آزمون را تحلیل کنی؛ یعنی سؤالهایی را که اشتباه زدهای، پیدا کنی و راهحل درست و نکتهداری را که مربوط به سؤال است، بخوانی. همچنین سؤالی را که پاسخ ندادهای و خیلی دشوار نیست، یاد بگیری. حتی سؤالهایی که درست زدهای، به تحلیل و بررسی نیاز دارد. شاید راهحل سادهتری برای آن وجود داشته باشد یا حتی شانسی به جواب درست رسیده باشی. پشتیبانت این نکتهها را در جلسه گفته بود. درست است؟
من: بله. گفته بود؛ ولی فکر نمیکردم آنقدر تأثیر بگذارد.
پدر: دوست داری با همدیگر سؤالها را تحلیل کنیم؟
من آرزو داشتم با پدرم درس بخوانم و با شنیدن این حرف، خوشحال شدم و گفتم: «حتماً! ناهار را بخوریم که باید شروع کنیم.»
مادربزرگ: نوهی سرحال من همیشه باید لبخند روی لبهایش باشد.
بعدازظهر جمعهی ما با تحلیل آزمون گذشت و میخواهم مانند ضربالمثل خانمجان، آدم عاقل باشم و اشتباهم را دوباره تکرار نکنم.