اميرحسين قاسمينژاد، رتبهي ۱ تجربي کشور سال ۹۶، پزشکي دانشگاه تهران
چون پدرم فرهنگي است، از کودکي براي محيطهاي آموزشي اهميت و احترام زيادي قائل بودهام. از طرفي، در جایگاه دانشآموز، وظيفهي خود ميدانستم که در کلاسها و آزمونها حاضر شوم و متعهد باشم. حتي يکي از مؤسسات، آزموني را بهصورت رايگان برگزار ميکرد؛ اما شرکت نکردم و ميخواستم به يک آزمون و برنامه پايبند باشم. بههرحال از اين شاخه به آن شاخهپريدن باعث عدمتمرکز ميشود. غيبتکردن هم باعث ميشد برنامهي دوهفتهايام تبديل به چهار هفته شود و برنامهام به هم ميريخت و انسجامش را از دست ميداد. حالا به بقيه هم توصيه ميکنم بههيچوجه بين آزمونها فاصله نيندازند و حتي اگر به برنامهي آزمون نرسيدند، حتماً شرکت کنند.
سؤالاتي که طرح ميشود، چون از نکات کتاب درسي است، دانشآموز را به نکات حساس ميکند و باعث يادگيري بيشتر او ميشود. مهمترين فايدهاي که آزمونها برايم داشت اين بود که به فضاي آزموندادن عادت کردم و باعث شد بتوانم خودم را مديريت کنم و برای هر مشکلي که در جلسهي آزمون برايم پيش ميآمد، راهحل پيدا کنم. اين شامل شرايط محيطي جلسهي آزمون و همچنين نوع سؤالات ميشد. آيا بايد به همهي سؤالات بهترتيب پاسخ ميدادم يا بايد تشخيص ميدادم که از چه سؤالي بگذرم و بعداً به سراغ آن بروم؟ آزمونها باعث ميشد ارزيابي خوبي از مباحثي که خوانده بودم، داشته باشم و کافي يا ناکافيبودن مطالعهام مشخص ميشد. موضوع ديگر، رقابت در آزمونها بود. رقابت هم البته بايد تعادل داشته باشد. نه آنقدر زياد باشد که به دانشآموز آسيب رواني بزند و نه آنقدر کم که انگيزهي دانشآموز کمرنگ شود. رقابت بايد در حد نيروي محرکه براي ادامهي راه باشد. اگر در آزمونی افت ميکردم، انگيزهاي ميشد تا بيشتر تلاش کنم.
فاطمه آزرمان، رتبهی ۴ انسانی منطقهی ۳ سال ۹۶، حقوق دانشگاه تهران
از اول راهنمایی هدفم را برای رشتهی انسانی مشخص کرده بودم و از دوم راهنمایی رشتهی حقوق را برای آیندهام انتخاب کردم. اول دبیرستان در مدرسهی تیزهوشان در تنکابن قبول شدم. در درسهایی که مربوط به رشتهی انسانی بود، وضعیت بهتری داشتم و سطح درسیام از همکلاسیهایم بالاتر بود. معلمانم همیشه بهخاطر درس ادبیات تشویقم میکردند. وقتی میخواستم انتخابرشته کنم، مدرسهی ما رشتهی انسانی نداشت و در اینباره با خانوادهام دچار مشکل شدم. مادرم تأکید داشت که در همان مدرسه بمانم و رشتهی ریاضی را ادامه دهم و حتی مرا در رشتهی ریاضی ثبتنام کرد. سه ماه تابستان را صرف راضیکردن مادرم کردم و به او قول دادم که اگر رشتهی انسانی بخوانم، در بهترین رشتهی آن قبول شوم. ایشان هم راضی شد و مدرسهام را عوض کرد و به مدرسهی شاهد رفتم. اتفاقاً این تغییر خیلی برایم مفید بود و روحیهام را تغییر داد. چون درسهایی را میخواندم که دوست داشتم، آرامش ذهنی پیدا کردم.
مبينا آقارکاکلي، رتبهي ۸ تجربي منطقهي ۳ سال ۹۶، پزشکي دانشگاه تهران
وقتي دوم دبيرستان بودم، در اولين کلاس شيمي، معلم دربارهی مسير کنکور با ما صحبت کرد و از گفتهي او استفاده کردم و تابستان سال سوم، مباحث سال دوم را جمعبندي کردم. تصور ميکردم فاصلهي زيادي تا رتبههاي برتر کنکور دارم و فقط برايم مهم بود که در رشتهي پزشکي قبول شوم. بعد از نتيجهي خوبي که در اولين آزمون به دست آوردم، خيلي اميدوار شدم. در آبانماه، خانم زهرا اسماعيلي، از نخبگان سالهاي گذشتهي کانون، به مدرسهي ما آمد و دربارهی هدفگذاري صحبت کرد. من هم هدفگذاري کوتاهمدت و بلندمدت را انجام دادم و تصميم گرفتم تا عيد سال سوم دبيرستان، ترازم را به ۷۸۰۰ برسانم. در آزمون بهمن، ترازم ۷۹۰۰ شد و جهش زيادي داشتم. از همين زمان اميدوار شدم که ميتوانم جزو ۱۰۰ نفر اول کشور باشم.
اميرعلي برخورداريان، رتبهي ۷ تجربي ايثارگران سال ۹۶، پزشکي دانشگاه تهران
زماني که دانشآموز بودم، ديدگاه نقادانه به کتابها و سؤالات داشتم و معتقد بودم نبايد مطالب را حفظ کنم و سعي ميکردم خودم هم سؤال طرح کنم. همچنین تجربهي شرکت در المپياد شيمي داشتم و با ديد طراح سؤال، درس شيمي را ميخواندم و از مباحث آن، سؤال طرح ميکردم. اگر بخواهم به دانشآموزان توصيهاي کنم، از آنها ميخواهم براي درسهاي شيمي و زيست سؤال طرح کنند و بتوانند به تستهايي که خودشان طرح ميکنند، پاسخ بدهند. کسي که بتواند اين کار را انجام دهد، معلوم است درس را فهميده است. کتاب زيستشناسي من پر از سؤالاتي بود که خودم طرح کرده بودم و آنها را با دوستانم در ميان ميگذاشتم. در کلاس ما چهار نفر در رشتهي پزشکي دانشگاه تهران قبول شدند و اين نشان ميدهد که همکلاسيهاي درسخواني داشتم.
محمد عزيزي، رتبهي ۵ تجربي منطقهي ۲ سال ۹۶، پزشکي دانشگاه تهران
سال سوم راهنمايي با تراز ۶۲۰۰ شروع کردم و سال چهارم دبیرستان به تراز ۸۰۰۰ رسيدم. متأسفانه سوم دبيرستان برنامهي نامنظمي داشتم و اشتباهم اين بود که خودم را با ترازهاي خيلي بالاتر ميسنجيدم و به اين فکر نميکردم که هر آزمون در حال پيشرفت هستم. اين اشتباه باعث شد ساعت خواب و مطالعهام به هم بريزد. گاهي سه ساعت ميخوابيدم و اين کمخوابيها آسيب جدي به من زد و حدود دو ماه از لحاظ جسمي در وضعيت نامناسبي بودم. در آزمونها هم افت کرده بودم. تأثيرات آن حتي تا اواخر سال چهارم هم با من بود و خيلي از من انرژي ميگرفت. در واقع، کمخوابيها باعث استرس افراطي و در پي آن افت فشار و قندخون و کمخوني شده بود. با همين شرايط در امتحانات نهايي سال سوم شرکت کردم و معدلم افت نکرد. تصميم گرفتم تابستان با کمي استراحت، آزمون بدهم و سعي من پيداکردن روشهايم بود و ديگر نميخواستم خودم را با بقيه مقايسه کنم. در تابستان سعي کردم انرژي ازدسترفتهام را جبران کنم. اولين آزمون سال چهارم را با تراز ۷۴۰۰ شروع کردم. با روزي حدود ۱۰ ساعت مطالعه شروع کردم و آزمون بعد ترازم ثابت ماند؛ ولي سعي کردم همان برنامه را ادامه بدهم. تجربه به من ميگفت تراز بهصورت ناگهاني رشد نمیکند و بايد تلاشم را بيشتر کنم. براي دو هفتهي بعد، نيمساعت به ساعت مطالعهام اضافه کردم. بعد از دو ماه، به ۱۲ ساعت در روز رسيدم. پشتيبانم به من روحيه ميداد که حتماً در آينده پيشرفت خواهم کرد. وقتي ترازم بهتر شد، همين ساعت مطالعه را حفظ کردم. در آزمون فروردين به تراز ۸۰۰۰ رسيدم.
اميرحسين قويدل، رتبهي ۲ تجربي کشور سال ۹۶، پزشکي دانشگاه تهران
مادرم هميشه پيگير درسهايم بود و هر کاري ميتوانست، برايم انجام ميداد. مادرم هميشه مصاحبه با برترهاي مجله را ميخواند. دبيران مدرسه هم نقش مؤثري در ايجاد فضاي رقابتي در مدرسهمان داشتند. من دو برادر بزرگتر از خودم دارم. برادر بزرگم پزشک و برادر ديگرم مهندس عمران هستند. مادرم فرهنگي و مدير دبيرستان و پدرم پزشک هستند و فوقتخصص گوارش دارند. مادرم هر کاري در توانش بود، برايم انجام ميداد. چه از نظر درسي و چه از لحاظ عاطفي به من کمک ميکرد. با او دربارهی نتايجم صحبت ميکردم و مشورت ميگرفتم. در دوران کودکي خيلي به بازيکردن علاقه داشتم و خانوادهام در اين مواقع رفتارم را نظارت ميکردند. محيط خانوادهام تأثير زيادي روي من داشت. گاهي خودم را با پدر و مادرم مقايسه ميکردم تا بتوانم متناسب با امکاناتي که برايم فراهم ميکردند تلاش کنم. درسخواندن در خانوادهي ما هميشه ارزش بوده است.
حسين بصير، رتبهي ۳ رياضي منطقهي ۳ سال ۹۶، مهندسي مکانيک دانشگاه صنعتيشريف
ما هشت خواهر و برادر هستيم که يکي از برادرهايم فوت کرده است. من و برادر دوقلويم فرزند آخر هستيم. بههرحال فاصلهي سني زيادي با بقيهي آنها دارم. از اول دبستان هميشه برادر دوقلويم را در کنارم داشتم و وجود او هميشه برايم انگيزهبخش بود. هميشه وقتي از مدرسه ميآمديم، هر دو، اول تکاليف آن روز را انجام ميداديم و بعد به سراغ بازي ميرفتيم. اين روزخواني، عادت ما شده بود؛ اما برادرم اول و دوم دبيرستان اين عادت را کنار گذاشت و افت کرد و در کنکور هم رتبهي ۲۷۰۰ آورد. من در دورهي راهنمايي وارد مدرسهي شبانهروزي شدم. مدرسهي خيلي خوبي بود و معلمان خوبي داشتم. چهارشنبهها به روستا برميگشتم و در کار کشاورزي به خانواده کمک ميکردم. تمام سعي من اين بود که همهي مطالب را در کلاس درس ياد بگيرم و تمرکزم در کلاس خيلي زياد بود. وقتي به خانه ميآمدم، يکي از کارهاي من، طرح مسئله بود و اين کار را خيلي دوست داشتم. در دوران راهنمايي، بعضي از معلمهايم خيلي حمايتم ميکردند. وقتي وارد دبيرستان شدم، تقريباً همسطح بقيه بودم و خودم هم تصور نميکردم روزي رتبهي یکرقمي کنکور شوم.