ادب پارسی - پیامک شاعر

می‌گویند مردی عارف که پرهیزگار و خداترس بود، در گوشه‌ای می‌زیست. آوازه‌ی تقوا و ایمان عارف در همه‌جا پیچیده بود.

ادب پارسی - پیامک شاعر

نام تو کلید بستگی‌ها                                  یاد تو دوای خستگی‌ها

می‌گویند مردی عارف که پرهیزگار و خداترس بود، در گوشه‌ای می‌زیست. آوازه‌ی تقوا و ایمان عارف در همه‌جا پیچیده بود. یکی از توانگران و ثروتمندان روزگار که ذکر خداشناسی مرد را بسیار شنیده بود، تصمیم گرفت به دیدار او برود. بالاخره روزی قسمت شد که توانگر با خَدَم و حَشَم فراوان به دیدار عارف رفت و از او پرسید: «ای زاهد متقی، این‌که می‌گویند در قیامت، مردم باید از پل صراط بگذرند چیست؟ این‌که بعضی آسان می‌گذرند و بعضی دشوار، چه معنی دارد؟» عارف دستور داد که سنگی تخت و صاف بیاورند و زیر آن آتش روشن کنند تا سنگ داغ شود. سپس به توانگر گفت: «هر کدام از ما روی سنگ می‌ایستیم و دارایی‌های خود را می‌شماریم و توضیح می‌دهیم که در زندگی چقدر مال‌ومنال جمع کرده‌ایم و از کجا آورده‌ایم؟» مرد ثروتمند پوزخندی زد و قبول کرد. قرار شد ابتدا توانگر بر سنگ بایستد. او کفش‌هایش را از پا درآورد و روی سنگ صاف ایستاد و تا آمد بگوید که فلان باغ و فلان مِلک و... را دارم پایش سوخت و نتوانست حتی اولین جمله‌ی خود را تمام کند. از روی سنگ پایین آمد و گفت: «نمی‌شود. خیلی داغ است. تا آمدم حرف بزنم پایم سوخت.» نوبت به درویش رسید. او با آرامش گیوه‌هایش را از پا کَند و روی سنگ داغ ایستاد و گفت:« خودم و عبایم و عصایم و ردایم» و پرید پایین. همه‌ی حاضران شگفت‌زده شدند و بر همگان آشکار شد که آنان که در این جهان تعلقات کم‌تر دارند، در جهان دیگر آسوده‌ترند.

پدربزرگ این حکایت را برایم تعریف کرد و بعد از این‌که فنجان چایش را خورد، گفت: «در همین رابطه حضرت حافظ شیرازی می‌فرماید:

از زبان سوسن آزاده‌ام آمد به گوش                  کاندرین دیر کهن، کار سبک‌باران خوش است»

در مورد حکایت به فکر فرورفتم و وقتی پدربزرگ شعر حافظ را خواند، دیدم او چقدر در موضوع قرابت‌معنایی‌ خوب است و به این فکر افتادم که برای پاسخ‌گویی به تست‌های قرابت‌معنایی به جای این‌که در پی معنی‌کردن جزء‌به‌جزء بیت باشم، پیام کلی آن را دریافت کنم تا بتوانم ارتباط آن را با ابیات دیگر در کوتاه‌ترین زمان بسنجم. برای این تمرین از پدربزرگ خواهش کردم به گنجینه‌ی محفوظات شعری‌اش مراجعه کند و ابیاتی با همین حکمت‌های بزرگ و دل‌نشین برایم بخواند تا روی پیامک شاعر و مضمون کلی آن‌ها تمرین کنیم.

گفت‌وشنود من با پدربزرگ بسیار جذاب و روح‌بخش بود. چه چیزی از این زیباتر که صدایی محکم و محبوب برای تو اشعار پُرحکمت را بخواند و تو را در دریای پند و قند پارسی غرق کند؛ غیر از آن بتوانی در قرابت‌معنایی هم بهتر شوی.

جمال کعبه چنان می‌کشانَدَم به نشاط// که خارهای مغیلان حریر می‌آید: دل‌پذیربودن سختی عشق برای عاشق

بلندی از آن یافت کاو پست شد// درِ نیستی کوفت تا هست شد: فروتنی

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی// که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی: ازلی‌بودن عشق

طیّ این مرحله بی‌همرهی خضر مکن//  ظلمات است، بترس از خطر گمراهی: لزوم داشتن راهنما

در شب قدر ار صبوحی کرده‌ام عیبم مکن//  دستم اندر ساعد ساقی سیمین‌ساق بود: فراهم‌بودن مقدمات و شرایط

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا// من چرا عشرت امروز به فردا فکنم: غنیمت‌شمردن زمان

دل در این پیرزن عشوه‌گر دهر مبند// کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است: ناپایداری جهان

نباید سخن گفت ناساخته// نشاید بریدن نینداخته: لزوم سخن‌گفتن سنجیده

سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل// چو پُر شد نشاید گرفتن به پیل: علاج واقعه قبل از وقوع

کاسه‌ی چینی که صدا می‌کند// راز دل خویش ادا می‌کند: از کوزه همان برون تراود که در اوست

Menu