ادب پارسی - صلح با یک نشانه

«نه، خوب! من می‌گویم عزیزِ من تکلیف ما را روشن کن. یا زنگیِ زنگ، یا رومیِ روم1. هر دقیقه رنگ عوض می‌کنی. از این‌که ما را بچزانی، لذت می‌بری؟

ادب پارسی - صلح با یک نشانه

به نام آن که نور جسم و جان است                           خدای آشکارا و نهان است


«نه، خوب! من‌ می‌گویم عزیزِ من تکلیف ما را روشن کن. یا زنگیِ زنگ، یا رومیِ روم1. هر دقیقه رنگ عوض‌ می‌کنی. از این‌که ما را بچزانی، لذت‌ می‌بری؟ تا‌ می‌آییم به یک کارکردت عادت کنیم، یک نقش دیگر از خودت رو‌ می‌کنی. آخر دلت به حال ما بیچارگان نمی‌سوزد؟ رحم نداری؟ انصافت کجا رفته است؟ به ما بگو من این هستم؛ ما هم‌ می‌پذیریم. اصلاً تشخیص تو میان این همه شلوغی، سخت است؛ باشد... باشد... ما حرفی نداریم؛ ولی این‌که این‌جا یک چیز هستی و آن‌جا چیز دیگری را نشان‌ می‌دهی، از صداقت و روراستی به دور است.»

ناگهان حس کردم کسی پشت سرم ایستاده است. سرم را از روی دفترچه‌ی آزمون بلند کردم و دیدم دوست هم‌کلاسی‌ام با چشم‌های گِردشده و متحیر، زُل زده به من و کم‌کم نگاهش از شکل تعجب به ترس بدل‌ می‌شود. لبخندی زدم و چون در عمق نگاهش یک علامت سؤال بزرگ دیدم، شروع کردم به توضیح دادن:

«ببین! من دیوانه نشده‌ام. داشتم آزمون را تحلیل‌ می‌کردم. نیست که آرایه‌ی تشخیص را به‌تازگی یاد گرفته‌ام و فهمیده‌ام که وقتی شاعران یک موجود غیر انسانی را انسان فرض‌ می‌کنند، استعاره و تشخیص ایجاد کرده‌اند، من هم این "را" را این‌جا تنها گیر آورده‌ام و دارم با او حساب‌هایم را صاف‌ می‌کنم.»

تعجب دوستم بیش‌تر شد. جلو آمد و دستش را روی پیشانی‌ام گذاشت و گفت: « می‌خواهی با یک پزشک مشورت کنیم؟» دیدم جدی جدی دارد مرا مریض‌ می‌کند. خندیدم و گفتم: «نمی‌دانم چرا تشخیصِ کارکردهای نشانه‌ی "را" برایم دشوار شده است. به نظر من همین نشانه‌ی مفعول باشد، کافی است. ما هم راضی هستیم و‌ می‌دانیم که هر جا ایشان حضور داشته باشند، مفعول هم داریم.»

دوستم خندید و گفت: «درواقع همین ریزه‌کاری‌هاست که شعر شاعران و گویندگان پارسی را جذاب و بی‌نظیر کرده است. بیا به جای این‌که برای "را"ی محترم در زبان فارسی، تکلیف روشن کنیم، کارکردهای او را یاد بگیریم تا بهتر بتوانیم مفهوم اشعار را درک کنیم.»

بعد هم ادامه داد: «نقش‌هایی که "را" در زبان پارسی بازی‌ می‌کند سه دسته‌اند:

  • نشانه‌ی مفعول:

  • دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد              یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

  • ما را چو روزگار فراموش کرده‌ای                 جانا، شکایت از تو کنم یا ز روزگار

  • حرف اضافه:

  • رونق عهد شباب است دگر بستان را             می‌رسد مژده‌ی گل، بلبل خوش‌الحان را

  • "را" در مصراع اول به معنی «برای» و در مصراع دوم به معنی «به» است.

  • غرور حسن اجازت مگر نداد ای گل             که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را

  • "را" به معنی «از» آمده است.

  • به دو چشم خون‌فشانم هله ای نسیم رحمت   که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

  • "را" به معنی «به عنوان، برای» به کار رفته است.

  • فکّ اضافه:

  • اگر مضاف و مضافٌ‌الیه از هم جدا بیفتند، "را" بین آن دو نقش کسره را ایفا‌ می‌کند.

  • نیم شرر ز عشق بس تا ز زمین عافیت          دود بر آسمان رسد، خرمن اعتبار را

  • دود خرمن اعتبار، به آسمان رسد.

  • تو را آتش عشق اگر پر بسوخت                  مرا بین که از پای تا سر بسوخت

  • اگر آتش عشق، پرِ تو را سوزاند...

  • یکی از دوستان مخلص را                         مگر آواز من رسید به گوش

  • آواز من به گوش یکی از دوستان مخلص رسید.»

  • با توضیحات دوستم، دلم نسبت به "را" کمی نرم‌تر شد و تصمیم گرفتم با تمرین بیش‌تر، دیگر با او بر سر صلح باشم و از دستش دلخور نباشم.

  • پاورقی:

1. یا سپیدِ سپید یا سیاهِ سیاه  

Menu