ادب پارسی - سگ تشنه

در روزگاران دور مرد مسافری از بیابان می‌گذشت. خورشید داغ می‌تابید و هوا بسیار سوزان بود. مسافر از گرمای هوا کلافه شده بود و عرق می‌ریخت.

ادب پارسی - سگ تشنه

به نام خداوند برگ و بهار                    خداوند سیب و هلو و انار

در روزگاران دور مرد مسافری از بیابان می‌گذشت. خورشید داغ می‌تابید و هوا بسیار سوزان بود. مسافر از گرمای هوا کلافه شده بود و عرق می‌ریخت. تقریباً به میان بیابان رسیده بود که با سگی ناتوان روبه‌رو شد. سگ از تشنگی زبانش را بیرون آورده بود و بی‌رمق1 شده بود. مسافر دلش به حال سگ تشنه سوخت و با این‌که خیلی خسته بود، تصمیم گرفت سگ را از مرگ نجات دهد؛ بنابراین جست‌وجو کرد و در آن اطراف چاهی پیدا کرد. مرد کلاهش را از سر برداشت. شالی را که به کمرش بسته بود، باز کرد و مثل یک ریسمان به کلاه بست و آن را در چاه انداخت. مقداری آب از چاه بیرون کشید و مقابل سگ گذاشت. سگ بیچاره به سمت آب آمد و مقداری خورد و جان گرفت.

پیامبر (ص) از حال مرد به یارانش خبر داد و فرمود: «خداوند به دلیل کرم و بخشندگی مرد مسافر، گناهان او را بخشید.»

اگر کسی در حدّ توانش به دیگران نیکی کند و هر کار خیری که از دستش برمی‌آید، انجام دهد، خداوند خیر و خوبی سر راهش قرار می‌دهد و در روز حساب2، بر او سخت نمی‌گیرد3.

پاورقی:

1. ناتوان

2. روز قیامت

3. برگرفته از بوستان سعدی شیرازی

Menu