به نام خداوند ایمان و نور خداوند بهرام و کیوان و هور1
مادر عصبانی بود. حق هم داشت. چند بار گفته بود و من فراموش کرده بودم. زیر تخت را نگاه کرد؛ پیدا نشد. لابهلای کتابها را گشت، نبود. کمد را زیر و رو کرد. نخیر! انگار یک قطرهی آب شده بود و توی زمین فرو رفته بود. جورابهایم را میگویم. مادر صورتش سرخ شده بود. میدانستم که خشمگین است؛ اما سعی میکند خشمش را فرو بخورد. عقربههای ساعت میدویدند. داشت دیر میشد. به مدرسه دیر میرسیدم. مادر با صدای گرفته گفت: «چند بار تکرار کردم. وقتی جورابهایت را درمیآوری ساقهای آنها را در هم کن و بگذار گوشهی اتاق تا گم نشوند.» و بعد این جملهی آخر را تکرار کرد. هی تکرار کرد و باز تکرار کرد.
من که تا این لحظه ساکت بودم و دم نمیزدم، برای اینکه فضا را عوض کنم گفتم: «مادر جان! آیا میدانید که تکرار، یک آرایهی ادبی است و الان شما بسیار شاعرانه و لطیف سخن میگویید؟» مادرم یکباره به من خیره شد و چند ثانیه زُل زد توی چشمهایم و بعد هم انفجار خنده...
جورابهایم پیدا شد و من تمام راه را تا مدرسه دویدم و به آرایهی نجاتبخش «تکرار» فکر کردم.
آرایهی ادبی تکرار، موسیقی درونی بیت است و باعث زیبایی کلام میشود:
از ره و منزل مگو، دیگر مگو، دیگر مگو ای تو راه و منزلم، بیا بیا بیا بیا
در میان تمام شاعران پارسیگوی، مولانا استاد موسیقی کلام است و با استفاده از آرایهی تکرار اشعار زیبایی خلق کرده است:
هم نظری، هم خبری، هم قمران را قمری هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری
به نظر من غیر از شاعران که تکرارهای دلپذیر آفریدهاند، تکرارهای مادران و معلمان هم زیبا و تکرارنشدنی هستند. نظر شما چیست؟
پاورقی:
1. خورشید