ادب پارسی - تلمیحات آقا ضیا

حالا شما بگو اصلاً این تلمیحات یعنی چه؟» حضار زدند زیر خنده و من که صورتم داغ شده بود، برای این‌که کم نیاورم خندیدم و برخاستم و آرایه‌ی تلمیح را برای حاضران شرح دادم

ادب پارسی - تلمیحات آقا ضیا

اگر بی‌یاد او بویی است، رنگی است                  وگر بی‌نام او نامی است، ننگی است


آقا ضیا همیشه فکر می‌کند باید یک نفر را داشته باشد که در هر محفلی او را تأیید کند. آخر آقا ضیا، که شوهرعمه‌ی بنده باشد، مردی خوش‌مشرب1 و مجلس‌گرم‌کن است و تا چند نفر دوست و آشنا و فامیل دور هم جمع می‌شوند، وظیفه‌ی خود می‌داند که سر آن‌ها را گرم کند. برای همین خیلی خودجوش شروع می‌کند به تعریف کردن خاطرات دوران سربازی و این‌که آن قدر لیاقت از خودش نشان داده که او را نگه داشته‌اند و امنیت یک منطقه‌ی مهم را هفتااااااااااد سال پیش به دست او سپرده‌اند. آقا ضیا که همیشه این کلمه‌ی هفتاد را همین طوری می‌کشد، یک طورهایی محبوب‌القلوب هم هست و با این‌که بعضی چیزهای من‌درآوردی در کلامش احساس می‌شود، همه، خاطره‌گویی‌های او را دوست دارند. من هم که از علاقه‌مندان او هستم، در محافل کنارش می‌نشینم و گاهی تکه‌هایی می‌پرانم که یعنی بله... شما درست می‌فرمایید و قبلاً هم این خاطره را برای من گفته‌اید. گاهی هم که آقا ضیا کلمات آخر جملاتش را نمی‌گوید تا شنونده آن را حدس بزند، من به میان کلامش می‌آیم و جمله‌اش را تمام می‌کنم. یک شب که آقا ضیا می‌خواست ماجرای شکار شیر را برای حضار نقل کند، قبل از شروع، از جایم برخاستم و صدایم را صاف کردم و گفتم: «مهمانان محترم! دوستان، سروران! این شما و این تلمیحات آقا ضیا...»

آقا ضیا اخم‌هایش در هم رفت؛ ولی به روی خودش نیاورد و خاطراتش را با لطف بیان همیشگی تعریف کرد. وقتی سخنانش به پایان رسید از جا بلند شد و رو به من گفت: «حالا شما بگو اصلاً این تلمیحات یعنی چه؟» حضار زدند زیر خنده و من که صورتم داغ شده بود، برای این‌که کم نیاورم خندیدم و برخاستم و آرایه‌ی تلمیح را برای حاضران شرح دادم:

«تلمیح از ریشه‌ی لمحه و در اصل لغت به معنای اشاره با گوشه‌ی چشم است. در اصطلاح ادبی، اشاره‌ای است به بخشی از داستان‌ها و دانسته‌های تاریخی، اساطیری و... که ژرف‌ساخت آن تشبیه و تناسب است.  لازمه‌ی بهره‌مندی از تلمیح، آگاهی از دانسته‌ای است که شاعر یا نویسنده به آن اشاره می‌کند.» بعد هم چند بیت که دارای تلمیح بود، خواندم و ماجرای آن ابیات را مختصراً شرح دادم:

«در این بیت به ماجرای در آتش افکنده شدن ابراهیم (ع) اشاره شده است:

یا رب این آتش که در جان من است                سرد کن زان‌سان که کردی بر خلیل

در بیت:

کرشمه‌ای کن و بازار ساحری بشکن                 به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن

شاعر به ماجرای سامری که در غیاب حضرت موسی (ع)، گوساله‌ای از طلا ساخت و مردم را فریفت و به گوساله‌پرستی واداشت، اشاره می‌کند.

در بیت:

ندیده است جگرگاه بیستون در خواب                        گلی که من به سر از تیشه می‌توانم زد

اشاره به کوه‌کنی فرهاد در عشق شیرین دارد.»

وقتی نگاه‌های مشتاق آقا ضیا و مهمانان را دیدم، با شور و حرارت ادامه دادم:

«در بیت:

طالب لعل توام، کآن که به ظلمات افتاد            طلب چشمه‌ی خورشید درخشان نکند، چون نکند؟

اشاره به آب حیات که درون ظلمات است و هر که از آن بنوشد، زنده‌ی جاودان شود.

در بیت:

دست را بر اژدها آن کس زند                           که عصا را دستش اژدرها کند

اشاره به معجزه‌ی حضرت موسی (ع) دارد که در آن عصای او تبدیل به اژدها شد.

و بیت:

آدمی گر خون بگرید از گران‌باری رواست       کان چه نتوانست بردن آسمان، بر دوش اوست

اشاره به امانتی است که آسمان و زمین و کوه‌ها از بردن آن سر باز زدند؛ ولی انسان حمل آن را پذیرفت و از نظر عرفا، آن امانت، عشق است.»

وقتی کلامم را به پایان بردم آقا ضیا پرشورتر از همه برایم دست زد و مرا به افتخار جانشینی خود در محافل مفتخر کرد.

پاورقی:

1. خوش‌اخلاق و خوش‌بیان

Menu