شغل معلمی در خانوادهی ما مرسوم است
از خود و خانوادهتان بگویید.
من ناهید اخوان در سال 1329 در آمل متولد شدم. پدر و مادرم در عین حال که سواد بالایی نداشتند اهل مطالعه بودند. من یک خواهر و دو برادر دارم. خواهرم پزشک است. برادرم مهندس برق و برادر دیگرم مهندس و ساکن ایتالیا هستند. من دورهی دبستان را در مدارس بابل پشت سر گذاشتم و نزد خالهها و داییام زندگی میکردم. خالههایم فرهنگی بودند و 5 سال و نیم داشتم که اول دبستان را تمام کردم. از پایهی سوم دبستان به آمل نزد خانواده برگشتم. دورهی دبیرستان را در مدرسهی ملکزاده گذراندم. بعد از اخذ دیپلم ازدواج کردم. ازدواجم باعث شد نتوانم در کنکور قبول شوم و این موضوع باعث ناراحتی برادر کوچکم شد و حتی یک هفته با من قهر کرد.
چهطور شد که معلم شدید؟
برادرهایم هر دو دوران دانشآموزی را در تهران تحصیل کردهاند و به دور از خانواده خودساخته بودند. بچههای فامیل هم همه درسخوان بودند و این عدم موفقیت من برای آنها قابل قبول نبود. آنها به دیپلم من قانع نبودند و انتظار داشتند که تحصیلات عالی داشته باشم. در سال 1352 با داشتن یک فرزند چهارساله، در آزمون حقوق قضایی شرکت کردم و با حمایت خالهها و مادرم نفر سیزدهم شدم. مادرم مثل یک پشتیبان با من تماس میگرفت که بداند آیا درس میخوانم یا نه. مادر بسیار دانا و مشاور بسیار خوبی در زندگیام بودهاند و هر چه دارم از مادرم است. همسرم هم از درس خواندن من حمایت کردند. همسرم کارشناسی زمینشناسی از دانشگاه تهران دارند چون همسرم در بابل کار میکرد به بابل منتقل شدیم و 23 سال ساکن آنجا بودیم و در مدارس بابل تدریس میکردم. به هر حال به طور نیمهوقت معلم روستا بودم و باقی وقت را به دانشگاه میرفتم. توانستم در عرض سه سال و نیم کارشناسی را با معدل بالا به اتمام برسانم و معلم دبیرستان شوم. چون دیپلم ادبی داشتم و ادبیات تدریس میکردم. با اینکه رشتهی تحصیلیام حقوق بود چون خیلی مطالعه میکردم بهراحتی میتوانستم ادبیات تدریس کنم. من علاقهی زیادی به این کار دارم و البته این علاقه در خانوادهی ما مرسوم است. خالهها و داییام دبیر بودند. عمویم بنیانگذار علم جرمشناسی در ایران و استاد دانشگاه بودند. عموی دیگرم استاد شیمی در دانشگاه تهران بودند. پسرعمویم در حال حاضر استاد صنایع در دانشگاه صنعتی شریف است. اکثر اعضای خانواده به نوعی در کار معلمی و تدریس هستند. من همان زمان که دیپلم گرفتم معلمی را در روستا شروع کردم و تا سال 80 تدریس کردم.
خانممعلمها همیشه با خودشان خاطره دارند!
من در دورهی تدریس هم همیشه خاطرات خوبی با دانشآموزانم داشتم. من هنوز نامههای دانشآموزانم در روستا را نگه داشتهام. 28 سال کار کردم اما فقط یک ماه به دلیل دیسک کمر نتوانستم در مدرسه حاضر شوم و دانشآموزان به دیدنم آمدند و برایشان عجیب بود که غیبت داشتم.
و البته شما بعد از بازنشستگی آموزش را رها نکردید!
وقتی از بابل به آمل آمدیم باز هم معلمی را ادامه دادم. آقای کمالی، مسئول نمایندگی بابل، داییام را میشناختند و در مورد کانون با او صحبت کرده بودند. داییام چون در تهران بود نمیتوانست نمایندگی آمل را مدیریت کند اما مرا به آقای کمالی معرفی کرده بود. آقای کمالی وقتی این مسئولیت را به من پیشنهاد کردند به هیچ چیز جز زیبایی این کار فکر نکردم و با یکی از دوستانم که مدیریت یک مدرسهی را بر عهده داشت صحبت کردم که به من اجازه دهد که بعدازظهرها برای کانون فعالیت داشته باشم و او هم بدون دریافت هیچ هزینهای قبول کردند. اولین آزمون را در منزل خودم برای یک دانشآموز برگزار کردم و به نظرم فعالیت کانون کار خیلی قشنگی بود و تمام وقتم را از آن به بعد صرف کانون کردم.