قهرمانان پیشرفت/ از رتبه‌ی چهاررقمی پارسال تا رتبه‌ی 298 امسال

زهرا تکرلی دو سال کاملاً متفاوت را تجربه کرده است. در سال اول رتبه‌ی 5305 را به دست آورد و در سال هم رتبه‌اش 298 تجربی شد. او به خوبی روند مطالعاتی‌اش را تشریح می‌کند.

قهرمانان پیشرفت/ از رتبه‌ی چهاررقمی پارسال تا رتبه‌ی 298 امسال

گفت‌وگو با زهرا تکرلی از همدان

زهرا تکرلی دو سال کاملاً متفاوت را تجربه کرده است. در سال اول رتبه‌ی 5305 را به دست آورد و در سال هم رتبه‌اش 298 تجربی شد. او در این گفت‌وگو به خوبی روند مطالعاتی‌اش را در هر دو سال تشریح می‌کند. حالا زهرا دانشجوی پزشکی دانشگاه ایران است و هنوز به روزهای سخت بعد از اعلام نتایج سال اول فکر می‌کند و چالش دشوار تصمیم‌گیری برای انتخاب رشته یا ماندن! او از تصمیمش راضی است.

تو دوباره کنکور دادی. سال اول چه رتبه‌ای کسب کردی که ناچار شدی دوباره برای کنکور بخوانی؟

سال اول رتبه‌ی 5305 شدم. وقتی کنکور دادم متوجه شدم که نتیجه‌ی خوبی نخواهم داشت و از همان روز شک داشتم که دوباره کنکور بدهم یا نه. از طرفی خسته شده بودم و بهترین انتخابم می‌توانست رشته‌ی پرستاری باشد. تحقیق کردم و انتخاب رشته را انجام دادم، اما در آخرین لحظه با معلم ریاضی‌ام صحبت کردم. ایشان همیشه مشاور خوبی برای ما بوده است و این بار هم به من پیشنهاد داد که سال دیگر هم درس بخوانم. من شک داشتم که رتبه‌ی بهتری نسبت به سال قبل کسب ‌کنم ولی ایشان اعتقاد داشت سال دوم داشتن روحیه و انگیزه، مهم‌ترین عامل موفقیت است و با شناختی که از من داشت گفت می‌توانم رتبه‌ی بهتری نسبت به سال اول به دست آورم. بعد از مشورت با ایشان تصمیم گرفتم دوباره برای کنکور بخوانم.

نظر خانواده‌ات چه بود؟

هنگام انتخاب رشته، حال مناسبی نداشتم و با پدر و مادرم صحبت کردم که راه درست را پیش پای من بگذارند. پدرم به من دلگرمی داد و گفت هر تصمیمی بگیرم از من حمایت می‌کنند. هرچند این موضوع بار مالی برای خانواده داشت اما آن‌ها همراهی خود را دریغ نکردند.

شغل پدر و مادرت چیست؟

پدرم گچ‌کار و مادرم خانه‌دار است.

شما چند فرزند هستید؟

من یک برادر دارم که دو سال از خودم کوچک‌تر است و یک خواهر دارم که تابستانِ سالی که برای اولین بار کنکور دادم به دنیا آمد.


می‌خواهم زهرایی را که دوباره برای کنکور شروع کرد با زهرای سال قبل مقایسه کنی!

من سال اول به مدرسه می‌رفتم اما نمی‌دانستم هدفم چیست و فقط خستگیِ کلاس را با خود به خانه می‌آوردم. کلاس می‌رفتم چون همه می‌رفتند. کتاب‌های زیادی خریده بودم که نمی‌دانستم باید با آن‌ها چه‌کار کنم. تست می‌زدم اما هدفمند نبود. سال دوم چون روند برنامه‌ی راهبردی را کاملاً می‌دانستم می‌توانستم برنامه را پیش‌بینی کنم و از اول با آرامش و مسلط بر برنامه شروع کردم. البته به برنامه‌ام متعهد بودم و آن را اجرا می‌کردم. من سال چهارم وقتی شروع به درس خواندن می‌کردم تلفنم کنارم بود و مابین درس‌ها به دوستانم پیامک می‌زدم یا با آن‌ها صحبت می‌کردم و این ارتباطات در حین درس‌ خواندن، تمرکزم را از بین می‌برد و وقتم را می‌گرفت. این موضوع در سال اول خیلی به من ضربه زد. سال دوم تلفنم را خاموش کردم و فقط روزهای آزمون از تلفن برادرم برای تماس با پدرم استفاده می‌کردم. من قبل از آن، وبلاگ داشتم و فعالیت می‌کردم. سال دوم بعد از کنار گذاشتن دنیای مجازی، دنیای جدیدی به رویم باز شد و آرامش زیادی پیدا کردم. سال دوم فقط کتاب داشتم و ارتباطم را با ادبیات از دست ندادم. قبل از خواب یک ساعت کتاب می‌خواندم. من همیشه فکر می‌کردم ادبیات مسیری رو به شرق است و کنکور مسیری رو به غرب دارد و مرا به زور می‌خواهند در خلاف جهت هدایت کنند. سال دوم متوجه شدم همه‌ی دکترها باید ادیب باشند و همه‌ی ادیب‌ها دکتر. کتاب زیست یکی از کتاب‌‌های مورد علاقه‌ام شده بود؛ چون در آن شعر و دلنوشته‌هایم را نوشته بودم. متوجه شدم قانون فیزیک هم می‌تواند زمینه‌ساز یک داستان باشد.

در دبیرستان درس‌خوان بودی یا اهمیت چندانی نمی‌دادی؟

معدل اول دبیرستانم 19.80 شد. از 8 سالگی نویسندگی می‌کنم و همیشه به هنر و ادبیات علاقه داشتم. من همیشه درسم خوب بود و به رشته‌ی پزشکی فکر می‌کردم. دوم دبیرستان در کلاس‌های المپیاد ادبی شرکت کردم و در نیمی از کلاس‌های مدرسه شرکت نکردم. سال سوم هم در المپیاد شرکت کردم و تقریباً فقط یک ماه در کلاس‌ها شرکت کردم. من فقط برای زیست کلاس می‌رفتم اما در خانه نمی‌خواندم. به مقام اول المپیاد اطمینان داشتم و خیلی برای آن می‌خواندم. برای مرحله‌ی دوم حتی روز 13 فروردین سال سوم 13 ساعت درس خواندم. دو هفته مانده به المپیاد، خیلی خسته شده بودم و تحمل کتاب‌ها را نداشتم. از لحاظ روحی خودم را باخته بودم و چون المپیاد ادبی حفظی است دور بودن از درس‌ها به مدت دو هفته، ضربه‌ی بدی بود. با اختلاف درصد کمی قبول نشدم و احساس شکست بدی داشتم. دوست صمیمی‌ام که تقریباً در یک سطح بودیم قبول شد. مادرم همان روز مرا در کلاس فیزیک ثبت نام کرد در حالی که به هیچ وجه آمادگی روحی برای درس خواندن نداشتم. واقعاً مستأصل شده بودم و نمی‌دانستم باید با این خستگی چه‌کار کنم. تابستان سال چهارم فقط آزمون می‌دادم و به کلاس می‌رفتم اما کاملاً بی‌انگیزه بودم و وقت تلف می‌کردم. اول مهر سعی کردم روحیه‌ام را تقویت کنم و با خودم عهد کردم که برای آزمون بخوانم. وقتی نتیجه‌ی خوبی در آزمون می‌آوردم مغرور می‌شدم و باعث می‌شد برای آزمون بعدی نخوانم و افت کنم. هر افت باعث افت دیگر می‌شد و باید بگویم اصلاً تعادل نداشتم. من همیشه بارِ ضعیف بودن در درس‌هایی مثل فیزیک و ریاضی را که در کلاس‌های مدرسه شرکت نکرده بودم، به دوش می‌کشیدم. در جلسه‌ی اولی که در کلاس فیزیک شرکت کردم موضوع بُردار که ساده‌ترین مبحث این درس است برای من سخت بود و احساس می‌کردم سطح خیلی پایینی نسبت به بقیه دارم. این موضوع باعث شد وقتی به خانه رفتم آن‌قدر تست زدم تا در جلسه‌ی بعدی، نفر اول کلاس در حل بردار شدم.

ترازهایت در سال اول به چه صورت بود؟

تابستان ترازم 6500 بود. در مهرماه هم در همین حدود بود. بهترین ترازم 6700 شد.

سال اولی که کنکور دادی چه‌قدر درس می‌خواندی؟

روزهایی که به مدرسه می‌رفتم تقریباً 3 ساعت درس می‌خواندم و کلاً مدرسه خیلی خسته‌ام می‌کرد. روزهای تعطیل گاهی به 12 ساعت هم می‌رسید. من مهرماه ساعت مطالعه‌ی خوبی داشتم اما بهمن‌ماه خسته شده بودم ولی با این حال سعی می‌کردم این روند را حفظ کنم تا این‌که در اسفندماه برای یک آزمون بیش از نیمی از مباحث را نخواندم و خودم را توجیه کردم که نیاز به استراحت دارم تا بتوانم برای آزمون‌های بعد، بهتر درس بخوانم. در جلسه‌ی آزمون وقتی نتوانستم به سؤالات جواب بدهم روحیه‌ام خراب شد و باعث شد آزمون‌های بعدی را هم از دست بدهم. توصیه‌ی من به دانش‌آموزان این است که حتی اگر خسته شدند درس خواندن را کنار نگذارند و بر خستگیِ خود غلبه کنند.


سال اول به این ترتیب گذشت. سال دوم را با چه انگیزه‌ای شروع کردی؟

اطرافیان البته پیشنهاد دادند که حتماً انتخاب رشته کنم؛ چون با به دنیا آمدن خواهرم درس خواندن به‌مراتب سخت‌تر می‌شد. من هم نگران این موضوع بودم؛ اما یک هفته قبل از این‌که خواهرم به دنیا بیاید یعنی اواخر شهریور، درس خواندن را شروع کردم. برنامه‌ریزی کردم که اول مباحثی را که اصلاً نخوانده‌ام یا ضعیف بودم در تابستان بخوانم تا اول مهر همه‌ی درس‌ها را به یک سطح متعادل رسانده باشم. من در فیزیک 3 ضعیف بودم. درس‌ها را چند بار دوره کردم و تست زدم و در مهرماه خیلی بهتر شده بودم. در شیمی نمی‌توانستم برخی از مسائل را حل کنم؛ اما در مهرماه توانستم در این مبحث هم پیشرفت کنم. من نگرانی‌هایم را قبل از مهرماه برطرف کرده بودم.

سال دوم مطالعه‌ات را با چند ساعت شروع کردی؟

من سال اول هیجانی درس می‌خواندم و تعادلی در ساعت مطالعه نداشتم؛ بنابراین سال دوم از 5 ساعت شروع کردم و به‌تدریج بیش‌تر کردم. این موضوع باعث شد خسته نشوم. در کنار آن، تفریح هم داشتم. البته به برنامه‌ای که هر روز در نظر می‌گرفتم کاملاً پایبند بودم حتی اگر مجبور بودم شب بیدار بمانم.

به دنیا آمدن خواهرت را مانع می‌دانستی یا محرک؟

من مجبور بودم گاهی تا 12 شب از مهما‌ن‌ها پذیرایی کنم و این موضوع باعث شده بود زمان کمی داشته باشم. این محدودیت مرا وادار می‌کرد وقتی به سراغ درس می‌روم با بیش‌ترین تمرکز بخوانم تا از فرصت کمی که داشتم استفاده کنم. به نظرم این اتفاق خیلی به من کمک کرد. سال اول به خودم می‌گفتم وقت دارم و کار امروز را به فردا محول می‌کردم.

در اولین آزمونی که در مهرماه شرکت کردی چه وضعیتی داشتی؟

من برای اولین آزمون سه هفته وقت گذاشتم. این اولین آزمونی بود که وقتی مبحثی را می‌خواندم روی برنامه‌ی راهبردی، آن را سبز می‌کردم. درواقع اولین آزمونی بود که کل برنامه‌ام برای آن آزمون سبز شده بود. من همیشه فکر می‌کردم آزمون‌های کانون خیلی سخت است و در توان من نیست. این بار وقتی دفترچه‌ را باز کردم احساس کردم آزمون‌های امسال آسان‌تر شده است؛ غافل از این‌که من بیش‌تر درس خوانده بودم و ربطی به نوع سؤالات نداشت. احساس خوبی نسبت به همه‌ی درس‌ها داشتم و بعد از آزمون حالم خیلی خوب بود و ترازم برای اولین بار 7000 شد. این نتیجه باعث شد سدّ ذهنیِ نتوانستن در من شکسته شود تا آن‌که توانستم تراز 7600 را هم کسب کنم.

این روحیه را در آزمون‌های جمع‌بندی نیم‌سال اول هم داشتی؟

در آزمون جمع‌بندی پیش‌دانشگاهی نتیجه‌ی خیلی خوبی گرفتم و رتبه‌ام حدود 100 شد؛ اما جمع‌بندی پایه کم‌تر شد با این‌که بیش‌تر خوانده بودم.

برای آزمون‌های عید چه‌کار کردی؟

من برای هر آزمون، آزمونِ سال گذشته‌ی آن را به خاطر می‌آوردم و سعی می‌کردم اشتباهاتی را که سال گذشته کرده بودم تکرار نکنم. قبل از آزمون‌های جمع‌بندی به یاد سال گذشته افتادم که مباحث زیادی را نخوانده بودم و سعی ‌کردم در همه‌ی آزمون‌ها طبق برنامه‌ جلو بروم تا در آزمون‌های جمع‌بندی فقط نیاز به مرور باشد و درسِ نخوانده نداشته باشم. قبل از عید می‌دانستم که بعد از عید خیلی زود می‌گذرد و استراتژی مخصوص به خود را دارد. من بهمن و اسفند امسال هم خسته شدم اما به آن ذره‌ای اعتنا نکردم. بیش‌ترین ساعت مطالعه‌ام دو هفته‌ی اول عید بود و 65 ساعت در هفته شد. انتظار تراز بالایی داشتم اما بدترین ترازم را گرفتم.

در روحیه‌ات تأثیر بدی نگذاشت؟

من امسال بعد از هر آزمون، نه به نتیجه‌ی خوب مغرور می‌شدم و نه از نتیجه‌ی بد ناراحت. می‌دانستم که آینده مهم‌تر است و آزمون فقط برای برطرف کردن اشتباهات است.

دفتر برنامه‌ریزی هم داشتی؟

من سال دوم خیلی پایبند به دفتر برنامه‌ریزی بودم و کامل آن را می‌نوشتم. صفحه‌ی 182 را پر می‌کردم و متوجه می‌شدم در چه درس‌هایی تعادل ندارم. کارنامه‌ی آزمون درواقع آینه‌ی دفتر برنامه‌ریزی‌ام بود و این دو کاملاً یکدیگر را تأیید می‌کردند. من شب قبل از آزمون با توجه به دفتر برنامه‌ریزی پیش‌بینی می‌کردم که در آزمون چه نتیجه‌ای خواهم داشت. گاهی ساعت مطالعه‌ام خوب بود اما درصدم کم می‌شد. برای این موارد تغییراتی در روش مطالعه‌ام ایجاد می‌کردم.

تو در درس ادبیات و عربی قوی بودی. آیا این باعث نشد به عمومی‌ها کم‌تر توجه کنی؟

به هیچ وجه! من در تابستان نقاط قوتم را در درس ادبیات و عربی به یاد آوردم و با خودم گفتم می‌توانم این دو درس را در سطح بالایی نگه دارم و روحیه‌ام را با این نقاط قوت از نو ساختم. در اولین آزمون مهر، عربی را 100 درصد زدم و اتفاقاً برای این دو درس تأکید زیادی داشتم که افت نکنم.

برای فیزیک که چالش اصلی تو بود چه‌کار کردی؟

من سال چهارم معلم خوبی داشتم و اگر جزوه‌ی او را خوانده بودم می‌توانستم نمره‌ی خوبی بیاورم. در فیزیک پایه مشکل داشتم اما می‌دانستم که این ضعف از کلاس نیست؛ چون استاد من، استادِ رتبه‌ی 7 کنکور هم بود. مشکل از خودم بود. سال دوم برخلاف سال اول دوست داشتم همه‌ی کارها را خودم به‌تنهایی به دوش بکشم و برای درس خواندن عرق بریزم تا پیشرفت کنم و ضعف‌هایم را به گردن کس یا چیز دیگری نیندازم.


بهترین دستاوردی که از آزمون‌های کانون داشتی چه بود؟

من از سال سوم به اصرار مادرم در آزمون‌ها شرکت کردم و خودم تمایلی نداشتم اما چیزی که در این سه سال متوجه شدم این بود که دانش‌آموز درس‌خوان در کانون ارزش دارد. در مدرسه گاهی درس‌خوان‌ها مورد تمسخر قرار می‌گیرند اما در کانون این فضا در ذهن من به هم ریخت و تصورم را عوض کرد. مصاحبه با برترها به من تلنگر زد و باعث شد احترام خاصی برای دانش‌آموزان درس‌خوان قائل شوم. به من این تفکر درست را یاد داد که درس‌خوان‌ها هستند که درنهایت به جایی می‌رسند. دفتر برنامه‌ریزی نیز باعث شد در المپیاد هم منظم شوم. البته المپیاد هم زمینه‌ی خوبی بود برای این‌که به درس خواندنِ زیاد عادت کنم.

المپیاد ادبی چه تأثیری در زندگی‌ات گذاشت؟

من قبل از المپیاد ادبی، فقط در فضای ادبیات مدرن و پست‌مدرن بودم. چیزی از حافظ نمی‌دانستم. در المپیاد مجبور شدم به ادبیات کلاسیک ایران هم توجه کنم. وقتی برای اولین بار در کلاس شاهنامه‌خوانی شرکت کردم با کسالت وارد کلاس شدم اما بعد از چند دقیقه اشکم جاری شد. مفاهیم بزرگی که در ادبیات کلاسیک ایران وجود دارد شخصیت مرا تغییر داد. گویی تا آن زمان از هیچ کس به اندازه‌ی سعدی یا فردوسی حرف‌شنوی نداشتم. من هیچ وقت از نصیحت خوشم نمی‌آمد ولی سعدی با اعجاز کلام خود مرا تسلیم کرده بود.

در آخرین آزمون جمع‌بندی چه نتیجه‌ای گرفتی؟

ترازم 7100 شد و رتبه‌ی خوبی نیاوردم. من تا روز کنکور برنامه‌ داشتم و برای آن روزها خلاصه‌نویسی تهیه کرده بودم. من از اول، در هر آزمونی شرکت می‌کردم فکری هم برای دو هفته‌ی مانده به کنکور می‌کردم. هفته‌ی آخر توانستم همه‌ی کتاب‌هایم را بخوانم و روز کنکور خیلی آرامش داشتم.

به دوستی و دوستانت چه‌قدر ارج می‌گذاری؟

من به داشتن دوست خیلی اهمیت می‌دهم اما باید دوستان را به گونه‌ای انتخاب کرد که در مسیری که انتخاب می‌کنیم ما را جلو ببرند و عقب نکشند. این به معنی دوست خوب یا بد نیست بلکه باید دوستانی داشت که هم‌مسیر باشند. کار اشتباهی که در دوران کنکور داشتم این بود که دوستان درس‌خوان را از رشته‌ی انسانی انتخاب کرده بودم نه رشته‌ی خودم. در حال حاضر دوستانی دارم مثل الهام آقاجانی، رتبه‌ی 241 تجربی و 4 زبان و نگین بابایی، رتبه‌ی 345 تجربی، که محرک من برای درس خواندن هستند.

برنامه‌ات برای آینده چیست؟

در بهمن‌ماه، خواهر شش‌ماهه‌ام مشکلی پیدا کرد که باید به‌سرعت عمل می‌شد. در آن بازه‌ی زمانی خیلی بیمارستان می‌رفتم. وقتی دکترها را می‌دیدم و این‌که چشم امیدم به آن‌ها بود، از درون به من احساس قدرت می‌داد که در آینده، کار من همین خواهد بود. قرار بود چنین شغل مقدسی داشته باشم که چشم امید خانواده‌ای بعد از خدا به من باشد. من حتی پشت در اتاق عمل با خودم کتاب شیمی برده بودم و با قدرت می‌خواندم. حالا که دانشجو شده‌ام و از خانواده‌ام دور هستم تازه می‌فهمم پدر یعنی چه؛ خانه و خانواده یعنی چه.

برای ادامه‌ی تحصیل چه گرایشی مد نظرت است؟

گرایش زنان و زایمان

به عنوان سخن آخر چه صحبتی داری؟

بعد از کنکور با جمعی از دوستان نزد معلم ریاضی‌ام رفتیم و از دلایل موفقیت یا عدم موفقیت برخی از دوستان صحبت کردیم. معلم ریاضی گفتند بعضی‌ها وقتی شکست می‌خورند به غیرت آن‌ها برمی‌خورد و دفعه‌ی بعد با قدرت شروع می‌کنند اما بعضی دیگر افسرده می‌شوند و شکست را می‌پذیرند. من جزء کسانی بودم که شکست مرا از پای درنیاورد. به نظرم هیچ ضعف و قوتی، ذاتی نیست و می‌توان با استمرار هر چیزی را به دست آورد.


Menu