خدا را یافتم در مخزن یاد جهان جان و دل زو گشت آباد1
بهشدت ادیب شدهام. اصلاً به نظر من ادیب شدن فقط این نیست که شعر بگویی یا قطعهی ادبی بنویسی. فقط این نیست که در ادبیات پژوهشگر باشی یا دیوان یک شاعر را تصحیح کنی و توضیح دهی. برای ادیب شدن کافی است مثل من بشوی. میپرسی چهطور؟
همین طور که بنده مثلاً وقتی در تاکسی نشستهام و رانندهی محترم رادیو را روشن میکند و گوینده، غزلی را میخواند، تندتند در ذهنم آرایههای ادبی هر بیت را پیدا میکنم و نقش دستوری کلماتش را تعیین میکنم.
بعضی وقتها که گوینده یک بیت یا یک مصرع را که از آن خوشش آمده، دو سه بار تکرار میکند، وقت دارم که روی قرابت معنایی بیت یا مصراع یا اشعاری که قبلاً خواندهام با غزل مورد نظر فکر کنم؛ بنابراین عقیده دارم که بنده یک ادیبم. حالا اگر از آن ادیبها که قرار است چهرهی ماندگار بشوند، نباشم، آن نیمچهادیبی که برای کنکور لازم است باشم، هستم.
مقصودم از این مقدمهچینی این بود که بگویم همیشه یک ادیب باید از کلام بزرگان شعر، پند بگیرد. بنده بیتی از «خاقانی» خواندم که در یادگیریام بسیار مؤثر بود. میفرماید:
کهتری را که مهتری یابد هم بدان چشم کهتری منگر
یعنی اگر یک فرودستی مقام عالی پیدا کرد و بزرگ شد، دیگر با همان چشم کوچکی به او نگاه نکن یا دیگر او را کوچک مپندار بلکه بدان که او دیگر مهم شده است.
این باعث شد یاد بگیرم حروفی مثل «را»ی نشانهی مفعول، حروف اضافه (از، با، به، بر، در و...) هرچند ظاهراً کم و کوچک و بهاصطلاح خاقانی کهتر2 هستند، وقتی در جمله قرار میگیرند، امور مهمی مثل دادن نقش مفعول به یک واژه یا متمم کردن یک کلمه را بر عهده دارند؛ پس نباید به چشم کهتری به آنها بنگریم، بلکه آنها حالا مهتر3 شدهاند و باید در شمارش تکواژ و واژه هر دو را به حساب آوریم.
بعدها دیدم از این حروف کهتر هم داریم که نباید سرسری در او نگریست و آن هم نقشنمای اضافه (-ِ) است که او هم به دلیل اهمیتی که در جمله دارد، هم تکواژ و هم واژه محسوب میشود.
پس درود به روح بلند «خاقانی شروانی» که در ادامه فرمود:
خُردشاخی که شد درخت بزرگ در بزرگیش سرسری منگر
پاورقی:
1. عطار نیشابوری
2. کوچکتر
3. بزرگتر