دوست صمیمی من در تابستان

اول تابستان وقتی پشتیبانم این کتاب را به من داد گفتم باز هم کتاب، باز هم حل تمرین و...

دوست صمیمی من در تابستان

اول تابستان وقتی پشتیبانم این کتاب را به من داد گفتم باز هم کتاب، باز هم حل تمرین و...

اما وقتی او شروع به توضیح دادن در مورد کتابم کرد خیلی خوشم آمد.

پشتیبانم یک کتاب خیلی خوشگل به من نشان داد که اسمش دفتر برنامهریزی بود. بعد بازش کرد و شروع به توضیح دادن آن کرد. خیلی خوشم آمد. کتاب جالبی بود. این کتاب را خودم باید پر میکردم. الان به شما هم میگویم پر کردن این کتاب چهطور است.

باید هر روز که درس میخواندم، مینوشتم که چند ساعت درس خواندم، ولی چیز قشنگتر، اینکه پشتیبانم به من گفت هر ساعتی را که در دفتر برنامهریزی نوشتم یک رنگ به آن بدهم. چه رنگهای قشنگی، سبز و زرد. ولی اصلاً نباید در دفتر برنامهریزیام رنگ قرمز باشد؛ چون رنگ قرمز برای بچههایی است که در درس خواندن تنبلی میکنند.

در صفحهی دوم کتاب باید تصمیمات مهم را بنویسم. من هم هر هفته وقتی درس میخواندم شروع میکردم برای هفتهی بعد تصمیمات جدید میگرفتم.

الان که دو ماه از تابستان میگذرد دارم هر روز و هر روز دفترم را پر میکنم، مینویسم چند ساعت درس خواندم و بعد رنگش میکنم.

هر جمعه که برای آزمون دادن میآیم، دوست خوبم را که دفتر برنامهریزی است میآورم و به پشتیبانم نشان میدهم.

بهترین دوستم در تابستان همین دفتر برنامهریزیام بوده چون تا امروز متوجه شدم چهقدر درس خواندم و چهقدر تفریح کردم.

به خودم قول دادم که تا آخر سال تحصیلی این دوست خوبم را همراه داشته باشم.

Menu