آزمونها مرا به کتاب درسی برگرداند
سینا دادگر از دوم دبیرستان به کانون آمد و در 60 آزمون برنامهای کانون شکت کرد. پدرش جراح قابلی است و سخت درگیر کارش است، به جز عصر جمعهی روز آزمون که همهی وقتش را صرف گفتوگو با سینا و ارزیابی کارنامهی آزمون او میکند.
سینا میگوید: «آزمونها نوع نگاه و رویکرد مرا به کتابهای درسی تغییر داد.» به قول خودش: «آزمونها مرا پای کتابهای درسی نشاند.»
زمینهی این موفقیت را در چه چیزهایی میدانی؟
وقتی چهارم دبستان بودم عضو انجمن ریاضیدانان جوان ایران شدم. از همان سال در مسابقات واترلو کانادا شرکت کردم و متوجه شدم به ریاضی علاقه دارم. سال بعد در آموزشگاهی همکلاسی کوشا جافریان، رتبهی 3 ریاضی کشور، شدم. از همان زمان ریاضی برای من مهیج و مهم بود. من از همان کودکی به ریاضی علاقه داشتم و گاهی چند ساعت برای حل یک مسئله وقت میگذاشتم. اگر حل میشد که خوشحال میشدم و اگر حل نمیشد به هر حال چند ساعت فکر کرده بودم. در آموزشگاه واله معلمی داشتیم که سهم بزرگی در علاقهمند کردن من به ریاضی دارد. البته ریاضی را در کنکور 72.3 زدم. تأثیر ریاضی در موفقیت من در این بود که وقتی کسی ذهن ریاضی پیدا میکند میتواند در تمام ابعاد زندگی مسائل را طبقهبندی کند و ذهن منظمی داشته باشد و بهموقع از دادههای خود استفاده کند. به نظر من ریاضی مادر درسهاست و در طبقهبندی درسهای دیگر هم به من کمک کرد. من تا دوم دبیرستان به درسهای عمومی زیاد توجه نداشتم و در حد کلاس آنها را میخواندم. البته به تأکید پدرم از سالهای قبل زبان انگلیسی را در خودم تقویت کرده بودم و سطح خوبی در این درس داشتم. پدرم آنقدر روی زبان تأکید داشت که میگفت اگر زبان بلد نباشم گویی هیچ چیزی بلد نیستم. بعد از اینکه کنکور برایم جدی شد میدانستم برای قبولی در کنکور و رسیدن به هدفم نیاز دارم که به درسهای عمومی هم توجه کنم. وقتی در آزمونها شرکت کردم متوجه شدم ترازم به دلیل وضعیتم در عمومیها مطلوب نیست. برای آنها برنامهریزی کردم و از وقت درسهای اختصاصی برای عمومیها ذخیره میکردم تا آنها را بیشتر بخوانم. این کار را از دوم دبیرستان شروع کردم و وقت مناسبی داشتم. به طور مثال خواندن عربی را با طبقهبندی مباحث و موضوعات آن شروع کردم. میدانستم که یکباره نمیتوانم بر تمام مباحث مسلط شوم بلکه نیاز به طبقهبندی دارم تا مرحله به مرحله پیشرفت کنم. بهتدریج به جایی رسیدم که میتوانستم بهراحتی متنهای عربی را بخوانم. در مورد دین و زندگی هم همین کار را کردم. اوایل برخی مباحث را متوجه نمیشدم ولی همه را به طور سطحی میخواندم تا بعداً عمق بیشتری به آنها بدهم.
یعنی آزمونها به حل مشکلات پیش روی تو کمک کرد؟
وقتی برای اولین بار در آزمونها شرکت کردم واقعاً شناختی از سؤالات نداشتم و فکر میکردم چیزی شبیه به امتحانات مدرسه است. بعد از جلسه از خودم راضی بودم اما وقتی نتیجه آمد تراز عمومیهایم پایین بود و تازه متوجه شدم چه نقص بزرگی در عملکردم وجود دارد. دوم دبیرستان بودم و وقت برای جبران داشتم. برای مثال در دین و زندگی تازه فهمیدم فقط دانستن معنی آیات کافی نیست بلکه باید پیام آیات را هم طبق کتاب درسی دانست. آنجا بود که کتاب درسی برایم مهم شد و فهمیدم هر چند تمام سؤالات از کتاب درسی میآید اما خواندن آن هم فن خاص خود را لازم دارد. بعد از آزمون دیدگاهم نسبت به کتاب درسی تغییر کرد و آزمونها مرا پای کتاب درسی نشاند. شاید ابتدا ندانیم چه استفادههایی میتوانیم از کتاب درسی داشته باشیم اما با فنون خاص میتوان در زمینههای مختلف از آن استفاده کرد. کتاب درسی هم روش خاص خودش را برای مطالعه دارد. پدرم تأکید داشت که مثل یک کارگاه کتاب درسی را بخوانم. گاهی بعد از آزمون فکر میکردم بعضی سؤالات خارج از کتاب درسی است اما پدرم کتاب را برایم میآورد و جواب را از کتاب پیدا میکرد.
کمی هم از خانوادهات بگو.
پدرم متخصص جراحی عمومی و مادرم دبیر ادبیات پارسآباد مغان هستند. وقتی سال دوم دبستان بودم پدرم برای دورهی تخصص خود ناچار بود به تهران بیاید. با خانواده به تهران آمدیم. سال 88 دورهی آموزشی ایشان تمام شد و برای طرح مجبور شدیم دوباره به شهر خودمان برگردیم. من هرچند در علامه حلی قبول شده بودم اما دوست داشتم در کنار خانوادهام باشم. پدرم از نظر کاری خیلی مشغولیت دارد با این حال برای خانواده هم وقت میگذارد. عصر جمعهی آزمون وقت مناسبی بود که با هم گفتوگو کرده و آزمون را بررسی کنیم. قبل از نتیجه من و پدر و مادرم با هم صحبت میکردیم و من حدس خودم را از درصدها میگفتم و بعد از آمدن نتیجه وقتی طبق انتظارم نبود دلایل را بررسی میکردیم؛ یعنی برای بهبود آن برنامهی دو هفتهی قبل را بررسی میکردیم و برای دو هفتهی بعد برنامهریزی میکردیم. مادرم مجلات آزمون را میخواند و مباحثی که به نظرش میتوانست برای من مفید باشد برایم میخواند. اواخر سال که از نظر روحی ضعیف شده بودم، تجربیات تلخ رتبههای برتر برای من خیلی مفید بود.
کنکور از چه سالی برایت جدی شد؟
تابستان سال دوم کتابهای درسی زیست، شیمی، ریاضی و فیزیک سال سوم را تمام کردم. اوایل سال سوم کمی بیحوصله شده بودم و برای اینکه از کم شدن ساعت مطالعهام روحیهام ضعیف نشود بعد از اینکه مدرسه تعطیل میشد گاهی تا ساعت 7 به کلاسهای تقویتی میرفتم و چون درسها را بلد بودم فقط گوش میدادم. همچنین در زنگهای تفریح لغات زبان را میخواندم. چون برای سوم وقت نمیگذاشتم ترازم از 7200 به 6800 رسید. بعد از تعطیلات عید درسهای سال سوم را شروع کردم و در امتحانات نهایی معدلم 19.77 شد. تابستان حوصلهی درس خواندن نداشتم و من که هدفم قبولی در دانشگاه تهران بود به دانشگاه اردبیل راضی شده بودم. به هر حال تابستان از 5 ساعت در روز شروع کردم و اولین آزمون مرداد به خودم آمدم. اوایل بدون برنامهریزی شروع کردم اما کم کم متوجه شدم چگونه باید برنامهریزی کنم. چون پیشخوانی خوبی داشتم هفتهی اول درسهای خودم را میخواندم و هفتهی بعد طبق برنامهی آزمون پیش میرفتم. آزمون 3 مهر یکی از بدترین نتایج من بود و ترازم 7300 شد. منابعم را گسترده کردم و دیدگاهم را نسبت به کتاب درسی تغییر دادم و نتیجهی آن را در آزمون بعد با تراز 7980 دیدم و روحیه گرفتم. البته تا پایان سال نوسان داشتم و سه آزمون ترازم پایین آمد. بعد از چند آزمون فهمیدم در چه مبحثی مشکل دارم. من مدام خودم را ارزیابی میکردم و نقصها و قوتها را پیدا میکردم و بهتدریج شناختم از خودم بیشتر شد.
با توجه به شناختی که از خودت داشتی وقتی در جلسهی کنکور حاضر شدی چه توقعی از خودت داشتی؟
هدفم این بود که رتبهی کانونم در کنکور هم تداوم داشته باشد. انتظار همشهریهایم از من زیاد بود. آنها تمام امیدشان به من بود و فکر کردن به کنکور مرا آشفته میکرد. من روز کنکور هم نگرانی زیادی داشتم و فکر میکردم سؤالات را فراموش کردهام. البته این احساس را در آزمونهای کانون نداشتم. وقتی سؤالات ادبیات را شروع کردم حواسم متمرکز نبود و یک سؤال را چند بار خواندم. سؤالات زیست هم با یک سؤال چالشی شروع شد که وقت زیادی برایش گذاشتم، بهویژه وقتی در آخر 20 دقیقه وقت اضافه آوردم بیشترین تمرکزم را روی زیست و شیمی گذاشتم.
توان فراشناختی خود را چگونه ارزیابی میکنی؟
به نظرم هر کسی در زمینهای خاص متفاوت است و متفاوت فکر میکند. برنامهی من به قول آقای قلمچی «تابآورنده» بود. در دو ماه آخر، فکرم بیمورد مشغول و نگران کنکور بود. به خاطر از دست دادن یک روز، خودم را در روزهای بعد سرزنش میکردم. سه هفته را به همین منوال از دست دادم. بالاخره تصمیم خانوادگی ما بر این شد میز مطالعهام را در کنار پدر و مادرم بگذارم و در کنار آنها درس بخوانم. چیزی که خیلی به من کمک کرد حاشیهنویسی کتابهایم بود. به طور مثال کتاب زیست من حاصل نکات چندین کتاب بود. من برای فیزیک جزوهای داشتم که وقتی برای آزمون خرداد آن را خواندم فیزیک را 100 درصد زدم. کلاً برای ریاضی هم جزوهای تهیه کرده بودم که حاصل تمام منابع درسیام بود. من در زیست با وجود اینکه کتابهای حجیم المپیادی را خوانده بودم نمرهام 81.7 شد. دلیل آن این بود که به کتاب درسی اهمیت نمیدادم.
کنکور چگونه تجربهای برایت بود؟
به نظر من کنکور اوج روزهای آزمونهاست که هر کس در طول زندگیاش آن را تجربه میکند. تجربهی خوبی برایم بود. من اطلاعات زیادی داشتم. وقتی در آزمونها شرکت کردم متوجه شدم داشتن با تغییر شیوههای مطالعاتی برای کنکور آماده میشوم و تصمیم گرفتم به هدفم فکر کنم. اکنون که به هدفم رسیدهام و وارد دانشگاه شدهام میتوانم مسیر مناسب خودم را پیش بگیرم و هر قدر دلم میخواهد از منابع مختلف با روش خودم مطالعه کنم. بهترین مزیت سال کنکور پیدا کردن فراشناخت است.