قصه‌های من و مادربزرگ: کار نیکوکردن از پرکردن است

از مادربزرگ پرسیدم: «این ضرب‌المثل جدید است؟ یعنی چه؟ یعنی وقتی بابا خرابکاری می‌کند، باید بگوییم کار نیکوکردن از پرکردن است؟»

قصه‌های من و مادربزرگ:  کار نیکوکردن از پرکردن است

قصه‌های من و مادربزرگ

کار نیکوکردن از پرکردن است


حیاط خانه‌ی ما، به لطف مادربزرگ، پر از گلدان شمعدانی است؛ ولی به‌قول خودش دیگر بازنشسته شده و باید از مامان و بابا بخواهد که خاک شمعدانی‌ها را عوض کنند یا آن‌ها را هَرَس کنند؛ به‌ همین دلیل من و مادربزرگ نشسته بودیم کنار پله و مامان‌ و بابا هم مشغول عوض‌کردن خاک گلدان‌ها بودند. مادربزرگ به مامان و بابا می‌گفت که چطور مواظب ریشه‌ها باشند که به آن‌ها آسیبی نرسد. ناگهان بابا با صدای بلند گفت:«وای! دیدی خانم‌جان، ریشه‌ از گل‌ها جدا شد!»

مادربزرگ گفت: «بله، پسرم. کار نیکوکردن از پرکردن است.»

از مادربزرگ ‌پرسیدم: «این ضرب‌المثل جدید است؟ یعنی چه؟ یعنی وقتی بابا خرابکاری می‌کند، باید بگوییم کار نیکوکردن از ‌پرکردن است؟»

مادربزرگ در حالی که می‌خندید، گفت: «هم بله، هم ‌نه. اگر پدرت الان خرابکاری می‌کند، چون خیلی تمرین کرده. آدم‌ اگر در هر زمینه یا شغلی تمرین‌ مستمر و فراوان داشته باشد، حتماً در آن کار موفق ‌می‌شود. هرکس باید در زندگی‌اش تلاش کند و سخت‌کوش باشد تا به چیزی که می‌خواهد برسد.»

پرسیدم:‌ «یعنی می‌گویید بابا برای عوض‌کردن گلدان‌ها تلاش نکرده؟»

مادربزرگ هم گفت: «بله. همیشه این کار به عهده‌ی من بوده و پدرت تجربه‌ی زیادی در این کار ندارد.»

گفتم: «مادربزرگ، یک سؤال بپرسم؟ به‌نظر شما اگر ‌من هم تلاش کنم، می‌توانم تابستان امسال، ریاضی سال بعد را یاد بگیرم؟»

مادربزرگ خندید و گفت: «بله که می‌توانی. کار نیکوکردن...»

من و مامان و بابا همصدا با مادربزرگ گفتیم: «از پر کردن است.»

بابا گفت: «درست است که باید برای عوض‌کردن خاک گلدان‌های شمعدانی بیشتر تمرین کنم؛ ولی قول می‌دهم من هم کنارت باشم و کمکم کنم تا ریاضی را در همین تابستان یاد بگیری.»

حالا دیگر مطمئنم که می‌توانم با تلاش و کمک بابا، به چیزی که می‌خواهم برسم.

Menu