قصههای من و مادربزرگ
برای صید ماهی، تنها لب رودخانه رفتن کفایت نمیکند
جلوی تلویزیون نشسته بودم و دفتر برنامهریزیام را مینوشتم. مادربزرگ گفت: «چرا اینجا نشستهای درس میخوانی عزیزم؟» گفتم: «این کتاب درسی نیست مادربزرگ. دفتر برنامهریزی است.»
چهرهی مادربزرگ دیدن داشت. انگار خبر خوبی شنیده باشد، گفت: «بهبه! بیارش ببینم. یعنی دفتری داری که برنامههای روزانهات را در آن مینویسی؟ این خیلی عالی است!»
- بله. خانم جان. پشتیبانم گفتند هرروز که مطالعه میکنم، مدتزمان آن را بنویسم. آخر هفتهها هم ساعت مطالعهام را با هم جمع کنم. اگر این کار را انجام بدهم، بعد از هر آزمون میتوانم ساعت مطالعه را با نتیجهی آزمون مقایسه کنم و برای هفتهی بعد، بهتر برنامهریزی کنم. همچنین مطالعهام تعادل پیدا میکند و فقط یک یا دو درس را زیاد نمیخوانم و بقیه را کم. با این حال هرازگاهی فراموش میکنم آن را بنویسم.
- این دفتر و ویژگیهایش من را یاد ضربالمثلی انداخت.
از خوشحالی ذوق کردم. میتوانستم یک ضربالمثل دیگر یاد بگیرم. بلند گفتم: «آخ جان! خانم جان، زود باشید بگویید که بیصبرانه منتظرم.»
مادربزرگ در حالی که میخندید، گفت: «برای صید ماهی، تنها لب رودخانه رفتن کفایت نمیکند، بلکه باید تور را برداری.»
بله. دقیقاً درست است. دفتر برنامهریزی همان توری است که مرا به هدفم میرساند. مطمئنم که نوشتن این دفتر را هرگز فراموش نمیکنم.