مادرم داشت آشپزخانه را مرتب میکرد. وسایل کابینتها را بیرون آورده بود و به آنها نظم و ترتیب میداد. من هم مثل همیشه از روی کنجکاوی لابهلای ظرفها و وسایل آشپزخانه میگشتم و با مادرم صحبت میکردیم. مادر برایم میگفت که بعضی ظرفها را وقتی که کوچک بودم، خریده و با انضباط از آنها مراقبت کرده و برخی دیگر را اقوام و دوستان برایمان هدیه آوردهاند و این وسایل علاوه بر اینکه مورد نیازمان هستند، هرکدام ارزش معنوی خاصی برایش دارند. مادرم بسیار منظم است و همیشه از وسایل خانه با دقت نگهداری میکند. دوست دارد ما مصرفگرایی را کنار بگذاریم و تا حد امکان صرفهجویی کنیم. درواقع مادرم دوست دارد قدر داشتههایمان را بدانیم.
در این میان، چشمم به جعبهای فلزی افتاد که تابهحال آن را ندیده بودم. انگار ظرف غذای کوچکی بود. وقتی آن را باز کردم، داخلش قاشق و چنگال و چاقو و یک نی کوچک فلزی و یک لیوان تاشو بود. درواقع یک بستهی جمعوجور برای کسانی بود که میخواستند غذایشان را با خودشان به طبیعت یا جایی بیرون از خانه ببرند. از مادرم دربارهی این بسته سؤال کردم. مادر پاسخ داد:
«پسرم، این یادگاری بسیار زیبایی از دوران دانشگاه و سربازی پدرته. پدرت سالها از این ظروف استفاده میکرد و براش خیلی مهم بود که ظروف یکبارمصرف جای اون رو نگیرند. بعدها این کار به فراموشی سپرده شد و ما هم گاهی وسایل یکبارمصرف رو در گردش و تفریحاتمون جایگزین کردیم؛ اما نکتهی مهمتر اینه که استفاده از این وسایل شخصی در طول زندگی هر فرد باعث میشه تا حد زیادی در استفاده از ظروف پلاستیکی و یکبارمصرف که برای محیطزیست مضر هستند، جلوگیری بشه. دوست دارم برای خودمون هم از این ظرفها تهیه کنم تا تمام اعضای خونواده از این به بعد، بیشتر مراقب طبیعت باشیم. ما باید این رسم سبز و زیبای پدرت رو دوباره زنده کنیم.»
این انتخاب پدرم، من را به فکر فروبرد. فکر میکنم در گذشته، بزرگترهای ما بیشتر از ما برای طبیعت ارزش قائل بودند و دقت بیشتری به حفظ و حراست آن داشتند. ما نسل جدید در این کرهی خاکی انگار باید بیشتر از گذشته حواسمان را جمع کنیم و برای دوستی با طبیعت به تمام رفتارها و کارهایمان دقت داشته باشیم و فکر کنیم. من این یادگاری سبز پدرم را دوست دارم.