مدت زیادی است که در خانه هستیم. من که دانشآموز پایهی پنجم هستم، باید در خانه بمانم و درسها را با کمک کلاسهای غیرحضوری یاد بگیرم. من هم مثل تمام کودکان به تفریح نیاز دارم و سعی میکنم در زمان استراحتم، بیشتر تلویزیون ببینم؛ اما پدرم با این موضوع موافق نیست. دیروز وقتی پدرم از سر کار برگشت، قرار بود دربارهی این موضوع با هم گفتوگو کنیم.
پدرم گفت: «علی جان، تو در مدرسهای درس میخوانی که در آن اهمیتدادن به طبیعت و حفظ محیطزیست اهمیت زیادی دارد؛ اما من دوست دارم امروز بهجای اینکه به راههای حفظ محیطزیست فکر کنیم، با هم به طبیعت نگاه کنیم و از آن درس بگیریم. به درخت خرمالوی داخل حیاط نگاه کن. از این درخت چه درسی یاد میگیری؟»
هرچه نگاه کردم، جز زیبایی درخت و خرمالوهای نارنجی رسیده در فصل پاییز چیزی ندیدم.
پدر گفت: «پسرم، این درخت را وقتی در باغچه کاشتم، نهال کوچکی بود. سرما و گرمای زیادی را تحمل کرد تا بزرگ و بارور شد. درخت هر روز و هر لحظه به فکر رشد و پیشرفت بود و هر سال نسبت به سال قبل، بزرگتر و پرثمرتر میشد. تو هم خودت این را دیدهای.»
پدر راست میگفت. درخت خرمالوی حیاط ما بزرگ و بزرگتر شده بود؛ اما این چه درسی برای من داشت؟
پدر ادامه داد: «علی جان، اگر ما طبیعت را پاس میداریم، علاوه بر حفظ آن باید از طبیعت درس بگیریم. بهدلیل وضعیت کرونایی روزهای مهمی را میگذرانیم و این دوران با سال تحصیلی تو تقارن پیدا کرده باشد. تو هم اگر بخواهی سال آینده نسبت به امسال رشد کنی، باید سختیهایی را تحمل کنی. باید سختکوشی را از موجودات زنده بیاموزیم. دوست دارم تو هم بهجای اینکه ساعتهای زیبای زندگیات را فقط صرف دیدن برنامههای تلویزیونی کنی، برای درسهایت برنامهریزی کنی و اوقات فراغت را صرف یادگیری مهارتهایی کنی که دوست داری. نقاشی، موسیقی، کامپیوتر و دهها مهارت دیگر وجود دارد که میتوانی با کمک آنها نهال عمرت را پربارتر کنی.»
پدر راست میگفت. من زمان زیادی را در روز با تلویزیوندیدن هدر میدادم. به پدر قول دادم و تصمیم گرفتم از این به بعد برای هر روز برنامهریزی کنم تا هم بتوانم بهخوبی درس بخوانم، هم از روزهای کرونایی برای یادگیری مهارتهای موردعلاقهام استفاده کنم. زمان کمی را هم صرف تماشای برنامههای دلخواهم کنم.
هرگز فکر نمیکردم درخت خرمالوی حیاطمان تا این حد برایم آموزگار خوبی باشد.