بهزودی تابستان با آفتاب سوزان و آسمان آبی و میوههای رنگارنگش از راه میرسد. طعم تابستان، طعم رهایی است؛ حتی برای ما بزرگترها که سالهاست تابستان برایمان با بقیهی فصلها تفاوتی ندارد؛ اما طعم شیرین خیالش زیر زبانمان مانده است.
همیشه تابستانها کتاب میخواندم. اولین کتابی که هر سال میخواندم، جنگلهای تاریک آمازون نوشتهی «ژول ورن» بود. جالب اینجاست که هر سال هم قصهاش برایم تازگی داشت! چرا؟ نمیدانم.
بهتازگی دوباره پیدایش کردم. با خودم گفتم: «یادم باشد امسال هم جنگلهای تاریک آمازون را بخوانم. داستانش یادم رفته! بعد، قصههای خوب برای بچههای خوب، قصههای حسن کچل و... .»
پدرم معلم بود. همیشه میگفت: «بچهها، بد نیست کتابهای سال قبل را ورقی بزنید.» ما چه میگفتیم؟ «ای بابا دست از سر ما بردارید. این همه درس خواندهایم. بگذارید تابستان تفریح کنیم.»
بعدها در کانون فهمیدم که در تابستان نهتنها میتوان درسهای سال قبل را ورقی زد، بلکه میتوان درسهای سال بعد را هم ورق زد.
سالها بعد بهدلیل اهمیت کنکور و شرکت در آزمونهای کانون، برای درس ریاضی در تابستان به کلاس تقویتی رفتم و نصف کتاب را پیشخوانی کردم. تابستان آن سال بعضی از مباحث را خودم خواندم و یاد گرفتم. الان که سالها از آن روزها میگذرد، حتی نوع نوشتن نکات و دفترم را به خاطر دارم.
فکر کنم پدرم حق داشت. نباید دست از سر ما برمیداشت.