وقتی اسکندر آزمون تیزهوشان می‌دهد

اسکندر را که می‌شناسید؛ پسری از شکرستان با هوش بالا ولی کمی سر به هوا.

وقتی اسکندر آزمون تیزهوشان می‌دهد

اسکندر را که می‌شناسید؛ پسری از شکرستان با هوش بالا ولی کمی سر به هوا.

- اسکندر! اسکندر!

- بله راوی*؛ مرا صدا زدی؟

- می‌بینم که درس می‌خوانی و سخت مشغول مطالعه هستی.

- فردا آزمون تیزهوشان دارم و کلی کار نیمه‌تمام که باید امروز انجام دهم.

- اسکندر! به نظرت وقت کافی برای انجام این همه کار داری؟

- بله راوی؛ من استاد تنظیم وقت هستم.

- من رفتم اسکندر؛ به کارت برس.

- اسکندر! اسکندر!

- چرا به سؤال‌ها جواب نمی‌دهی؟ حواست را جمع کن! زمان آزمون در حال سپری شدن است.

- نمی‌توانم به سؤال‌ها جواب بدهم. نکته‌ها را فراموش کرده‌ام.

- چرا اسکندر؟

- دیشب تا دیروقت بیدار بودم و درس می‌خواندم.

- سؤال‌های ساده را جواب بده اسکندر.

- نمی‌توانم راوی؛ ذهنم خسته است.

- اسکندر! اسکندر!

- بیدار شو! خواب می‌بینی.

- خواب آزمون را می‌دیدم که حتی یک سؤال هم نتوانستم جواب بدهم.

- می‌دانم اسکندر؛ من هم در خوابت بودم.

- تصمیم مهمی گرفته‌ام راوی. از امروز می‌خواهم هر روز نکته‌ها را مرور کنم و به روش سه روز یک‌بار تست بزنم. روز قبل از آزمون تیزهوشان هم کتاب‌هایم را ورق می‌زنم و نکته‌ها را در ذهنم ذخیره می‌کنم.

- آفرین اسکندر! بهترین کار را می‌کنی.

اسکندر رفت که برنامه‌های نیمه‌تمام خود را تمام کند تا روز آزمون خوابی که دیده بود به واقعیت تبدیل نشود.

موفق باشی اسکندر!

* راوی: روایت‌کننده‌ی داستان

Menu