اول مهر آن سال‌ها

سال‌ها پیش در اولین روز اولین ماه فصل زیبای پاییز در اولین ساعات صبح، قدم در اولین کلاس درس اولین مدرسه‌ام گذاشتم.

اول مهر آن سال‌ها

سال‌ها پیش در اولین روز اولین ماه فصل زیبای پاییز در اولین ساعات صبح، قدم در اولین کلاس درس اولین مدرسه‌ام گذاشتم.

با وجود فاصله‌ی کم خانه تا مدرسه، مادرم با مهربانی و لبخند بر لب مرا تا دم در کلاس همراهی کرد. وقتی اولین معلم زندگی‌ام را دیدم، خوشحال شدم و اولین تصمیم مهم خودم یعنی «خوب درس خواندن» را گرفتم. در اولین زنگ تفریح که احساس تشنگی کردم راهی خانه شدم و زنگ در را زدم. به محض این‌که مادرم در را باز کرد، به او گفتم که تشنه‌ام و آب می‌خواهم. مادرم لیوانی آب به دستم داد و از من خواست برای نوشیدن آب، مدرسه را ترک نکنم و با مهربانی مرا تا مدرسه همراهی کرد.

آن روز تمام زنگ تفریح‌ها سری به خانه زدم و از مادرم آب خواستم و او هر بار مهربان‌تر از قبل دستم را گرفت و مرا راهی مدرسه کرد.

هر سال که اول مهر از راه می‌رسید با دیدن بچه‌های کلاس اولی، یاد اولین روز مدرسه رفتن خودم می‌افتادم و از کاری که کرده بودم، خنده‌ام می‌گرفت؛ ولی امسال که مادرم دیگر نیست، اول مهر، به‌ یاد مهربانی و صبر و حوصله‌اش افتادم. حالا می‌فهمم سال‌ها پیش، آب بهانه بود و من هر لحظه دلتنگ مادرم می‌شدم.

به قول سهراب سپهری مادری داشتم بهتر از برگ درخت که رفت و حسرت بوسه زدن بر دستانش را بر دلم گذاشت.

مادری داری بهتر از برگ درخت، قدرش را بدان. دست پدر و مادرت را ببوس و سپاس‌گزار زحمات بی‌دریغشان باش.

Menu