آبپریا جون کجایی؟ فرشتهی آب کی از دست دیو خشکی آزاد میشی؟ نهرها خشکیدند، دشتها و درختها منتظرت هستند. آبپری جون! ماهی داخل رودخونهها هلاک شدند. آدمها دلگیر شدند. شالیزارها ترک برداشتند. دلم گرفته از بس نشستم لب رودخونه تا بیای.
چیکار کنم؟ تو بگو!
میدونم با من قهری! میدونم بد شدم. توی مسیر راهت آشغال ریختم. میدونم واسه یک مسواک زدنم کلی آب هدر دادم. میدونم واسه شستن دوچرخهم کلی شیر آب باز کردم. تو بیا! تو بیا! حوض خونهی ما از آب خالی شده. ماهی قرمز تو تنگ دلش گرفته؛ نمیچرخه و با بالههاش این ور و اونور نمیره.
تو بیا به من و به بچههای سرزمینم بگو که چیکار کنیم که پیشمون بمونی و با ما باشی. تو بگو چیکار کنیم. این دفعه قول میدم مراقبت باشم. نازت کنم. حواسم بهت باشه. فقط بیا آبپری جون.