قهرمان پیشرفت: شاهین شهبازی از یاسوج
از رتبهی 3729 سال 98 تا رتبهی 193 سال 99
چگونه میتوان از معلولیت انگیزهای برای موفقیت ساخت؟
شاهین شهبازی در یک نگاه
نام شهر: یاسوج (استان کهگیلویه و بویراحمد)
نام مدرسهی سال دهم و یازدهم: نمونهدولتی یادگار
نام مدرسهی سال دوازدهم: معین
رتبه در سال 98: 3729 تجربی منطقهی 3
رتبهی در سال 99: 193 تجربی منطقهی 3
سالهای حضور در کانون: هشتم تا یازدهم و یک سال فارغالتحصیلی بهمدت 5 سال
میانگین تراز آزمونهای حضوری: 6734
میانگین تراز آزمونهای غیرحضوری: 6274
میانگین تراز آزمونهای جامع پایانی: 6472
رشتهی قبولی: داروسازی دانشگاه شیراز
تحصیلات و شغل پدر: کارشناسی ارشد ادبیات، معلم
تحصیلات و شغل مادر: سیکل، خانهدار
در سال دهم و یازدهم وضعیت تحصیلیات چگونه بود؟
من با هدف قبولی در رشتهی پزشکی به رشتهی تجربی آمدم. اما چون در دبستان و متوسطهی اول پایهی درسیام ضعیف بود، باید همهچیز را از صفر شروع میکردم. در این دو سال دهم و یازدهم ترازهایم بیشتر 5000 بود و فقط یک بار توانستم در آزمونهای کانون تراز 6039 بهدست بیاورم.
در سال دوازدهم چه وضعیتی داشتی؟
سال دوازدهم از همان ابتدا با توجه به وضعیت درسی که داشتم میدانستم نتیجه نمیگیرم و سعی کردم پایهریزی خوبی برای سال بعد که پشتکنکوری بودم بکنم. یعنی از همان سال دوازدهم برنامهام را برای کنکور سال بعدش گذاشته بودم.
چطور توانستی اینقدر راحت این مسئله را قبول کنی و برنامهی دو ساله برای خودت بگذاری؟
من وضعیت خودم را میشناختم. قطعاً هستند کسانی که با ترازهای پایین در سالهای پایه، در همان سال اول نتیجهی خوبی میگیرند. اما من میانگین افراد را در نظر گرفته بودم و به همین علت برنامهام را دوساله قرار دادم. چون پایهی درسیام قوی نبود و باید کار زیادی انجام میدادم. نمیخواستم روی احتمالات غیرممکن سرمایهگذاری کنم. البته نکتهی مهم این بود که در سال دوازدهم درسخواندن را رها نکردم. سعی کردم درسها را خوب بخوانم تا برای سال بعد آمادگی بیشتری داشته باشم و با وقت کمتری به تسلط در درسها برسم.
این ویژگی واقعبینی از چه زمانی برایت ایجاد شد؟ آیا در خانوادهات کسی این واقعبینی را دارد؟
فکر میکنم از سال نهم بود که میخواستم در آزمون نمونهدولتی شرکت کنم. همانجا هم خیلی خواندم اما پذیرفته بودم که ممکن است قبول نشوم. البته آن سال در آزمون نمونهدولتی پذیرفته شدم. کلاً خیلی سطح خودم را بالا نمیگیرم که اگر نتیجهای که میخواستم نگرفتم ناامید شوم. یا مثلاً اگر در چند آزمون نتیجهی خوبی نمیگرفتم روحیهام خراب شود.
یادم میآید در سال نهم بعضی از دوستانم که در آزمونهای کانون تراز خوبی داشتند، اما در آزمون ورودی مدرسهی تیزهوشان قبول نشدند، در سالهای بعد به خاطر همین نتیجهنگرفتن و ناامیدی ترازشان افت کرد و در کنکور هم نتیجه نگرفتند.
پدرم در همهی موارد خیلی واقعبین هست و فکر میکنم این ویژگی را از پدرم یاد گرفتم. تصمیمها و رفتارهای من را هم معمولاً فقط پدرم تأیید میکرد و بقیهی خانواده میگفتند تو چقدر ناامیدی!
وقتی سال دوازدهم نتیجه نگرفتی واکنش پدر و مادرت چه بود؟
آنها تصمیم را به خودم سپرده بودند. پدرم گفت اگر بخواهی میتوانی هر رشتهای را انتخاب کنی و همین امسال به دانشگاه بروی، اما من خودم گفتم که میخواهم سال بعد را هم بخوانم و برایش از قبل برنامهریزی کردهام.
وقتی سال اول کنکور دادی، از چه زمانی دوباره شروع به خواندن کردی؟
قبل از اینکه رتبهها بیاید شروع به درسخواندن کردم. دقیقاً از یک مرداد شروع کردم و به پانسیون مطالعاتی رفتم. با توجه به اینکه نمرههایم را در کنکور حساب کرده بودم، میدانستم که قبول نمیشوم و بلافاصله شروع کردم.
در این سالها ساعت مطالعهات چگونه بود؟
سال دهم طوفانی شروع کردم. روزهای مدرسه 7 تا 8 ساعت میخواندم و روزهای تعطیل هم 11 تا 13 ساعت میخواندم. اما بعد از 4 ماه کم آوردم. به خاطر عملهای جراحی که به خاطر معلولیتم انجام داده بودم، میگرن عصبی داشتم و وقتی زیاد درس میخواندم سردرد میگرفتم. انگار مغزم خالی شده بود. از اواسط سال دهم تا اواخر سال یازدهم رویهام تغییر کرد و کمتر میخواندم. البته در سالی که پشتکنکور بودم هم اثرات میگرن هنوز بود. وقتی 7 یا 8 ساعت درس میخواندم سردرد میگرفتم اما با خوردن قرص سردردم تقریباً خوب میشد.
آیا در سال دوم که میخواندی دچار فکر و خیال مثل اینکه قبول نشوم میشدی؟ در چه زمانهایی این فکرها به سراغت میآمد؟
وقتی سال دوازدهم بودم خیلیها به من میگفتند همین امسال تلاش کن که قبول شوی و سال بعد کار سختتری داری. من هم تلاشم را میکردم و روزی 11 تا 12 ساعت درس میخواندم. اما خودم میدانستم که قبول نمیشوم چون روی خیلی از مباحث مسلط نبودم. واقعاً هم درست است و درسخواندن برای یک پشتکنکوری خیلی سختتر از یک دانشآموز دوازدهمی هست. نگرانیها بیشتر است. روزمرگی به وجود میآید. به مدرسه نمیروی و دانشآموزانی که شرایطشان مثل خودت هست نمیبینی. به همین خاطر بهتر است دانشآموزان از همان سالهای پایه یعنی دهم و یازدهم خوب درس بخوانند تا در همان سال اول به نتیجه برسند. من هم سال دوازدهم سعی کردم زیاد درس بخوانم تا رتبهای بیاورم که حداقل برای سال بعدش امید بیشتری داشته باشم.
نمرههایت در دو سالی که کنکور دادی چگونه بود؟
سال 98: فارسی 37، عربی 69، دینی 60، زبان 42، زمین صفر، ریاضی 45، زیست 75، فیزیک 63 و شیمی 64
سال 99: فارسی 72، عربی 77، دینی 86، زبان 29، زمین صفر، ریاضی 45، زیست 72، فیزیک 72 و شیمی 54
سطح درس فارسی در سال 99 سخت بود، اما تو تغییر رادیکالی در این درس داشتی و از نمرهی 37 به 72 درصد رسیدی، یعنی تقریباً دو برابر نمرهات بهتر شد. برای فارسی چه کاری انجام دادی؟
برای درس فارسی تلاش زیادی کردم. چند کتاب تست را کار کردم. مهمترین دلیلش تداوم در تست زدن بود. تقریباً هر شب حداقل یک ساعت با پدرم که دبیر ادبیات هستند، تست میزدم. از اول مرداد تا بهمنماه یعنی تا 6 ماه نتیجهی خاصی در فارسی نمیگرفتم. اما میدانستم ادبیات درسی است که بعد از چند ماه نتیجهاش مشخص میشود. در آزمونها هم اوایل ادبیات را زیر 50 درصد پاسخ میدهم اما از بهمنماه به بعد بالای 70 درصد پاسخ میدادم.
در ادبیات اولین کارم خواندن کتاب درسی بود. متن کتاب، لغات و تاریخ ادبیات و قلمرو فکری و زبانی و ادبی را میخواندم و بعد به سراغ کتاب تست میرفتم. اگر تستهایی بود که بلد نبودم یا متوجه نمیشدم یا اشتباه پاسخ میدادم به سراغ درسنامهی کتاب موضوعی میرفتم و آن مبحث را میخواندم. برای لغت و املا همان کتاب درسی برایم کافی بود، اما برای دستور و آرایه درسنامه را میخواندم. البته اول تستها را میزدم و بعد درسنامه میخواندم و بعد دوباره تستها را پاسخ میدادم.
برای ادبیات خیلی تلاش کردی، اما در کنکور 99 درس ادبیات سخت بود. واکنش تو سر جلسه چگونه بود؟
وقتی تستها را در جلسهی کنکور پاسخ میدادم، قطعیت نداشتم که حتماً درست باشد. یک ترسی داشتم که نکند ادبیات را پایین بزنم. با این حال تلاش زیادی که کرده بودم این اطمینان را در ضمیرناخودآگاهم ایجاد کرده بود که پاسخهایم درست است.
در درس زبان از پایه ضعیف بودی؟ برای درس زبان چه برنامهای داشتی؟ چون نمرهی خوبی به دست نیاوردی؟
بله، من از پایه در درس زبان ضعیف بودم. برای زبان کتاب درسی را خواندم و لغتها را هم میخواندم، اما خیلی تست نمیزدم. چون درس سختی برایم بود، توجه کمی به آن داشتم. در جلسهی کنکور هم با توجه به وضعیتی که داشتم 10 دقیقه برای زبان وقت گذاشتم. اصلاً به سراغ درک مطلب و کلوزتست نرفتم و فقط تستهای واژگان و گرامر را نگاه کردم و تعدادی را پاسخ دادم.
در جسهی کنکور برای درسهای عمومی چه برنامهای داشتی؟ ترتیب پاسخگوییات به درسها چگونه بود؟
در جلسهی کنکور سؤالات ادبیات و عربی را جواب دادم. درس دینی را با توجه به تسلطی که داشتم در کمتر از 10 دقیقه جواب دادم. دوباره به سؤالات ادبیات و عربی برگشتم و تعدادی از سؤالهایی را که جواب نداده بودم پاسخ دادم. در آخر هم 10 دقیقه برای درس زبان گذاشتم.
روش عجیبی داشتی! یعنی زمان نقصانیات را قبل از درس زبان گذاشته بودی. این تصمیم را از قبل گرفته بودی؟
در تمام آزمونهای کانون و آزمونهای سه روز یکبار این روش را اجرا کردم. چون در درس زبان ضعیف بودم، این تصمیم برای من درست بود.
روز قبل از کنکور وقتی سؤالات کنکورهای دیگر را بررسی کردی؟
سؤالات گروههای دیگر را روز قبل از کنکور بررسی نکردم.
اگر برگردی به سال قبل، آیا سؤالات را روز قبل بررسی میکنی؟
باز هم بررسی نمیکنم. چون برایم نگرانی مضاعف ایجاد میکرد. من وقتی در برابر عمل انجامشده قرار بگیرم بهتر عملکرد بهتری دارم. مثلاً اگر من سؤالات شیمی گروه ریاضی را میدیدم و به دلیلی نمیتوانستم پاسخ مطلوبی بدهم ممکن بود باعث اضطراب و آشفتگیام بشود و روحیهام را خراب کند. فکر میکنم در شرایط سخت، مغز ما و کل بدن ما خیلی بهتر از حالت عادی کار میکند و به همین دلیل هم در جلسهی کنکور که شرایط سختی است، میتوانستم عملکرد بهتری داشته باشم.
میتوانی دربارهی معلولیتی که در بالا به آن اشاره کردی صحبت کنی؟
معلولیت من مادرزادی و مربوط به دست چپ و پای چپم هست. هر دو استخوانهایشان ضعیف است و به شکل یک دست و پای عادی نیستند. پای چپم را در 9 سالگی قطع کردند و از پای مصنوعی استفاده میکنم. اما دست چپم را نگه داشتم چون یک سری کاربردهایی برایم دارد.
با توجه به اینکه این معلولیت از زمان تولد با تو بود، چگونه توانستی با آن کنار بیایی؟
با معلولیتم کنار که نیامدم! فقط تسلیمش شدم. گفتم خب این شرایط هست و نمیتوانم آن را تغییر بدهم! تنها کاری که میتوانستم بکنم همین درسخواندن بود. چون با این وضعیتم کار دیگری نمیتوانستم بکنم. فکر میکنم دلیل اصلی درسخواندن و موفقیتم هم همین معلولیتم بود.
کمی دربارهی این مسئله بیشتر توضیح میدهی؟ منظورت چیست که دلیل اصلی موفقیتت معلولیت تو بوده است؟
در جامعهای که من زندگی کردم و در آن بودم، یک فرد معلول در سطح پایینتری قرار میگیرد. همیشه بار سنگین نگاهها و حرفها و مسخرهکردنها و مسائلی مثل این برایم وجود داشت. دلم نمیخواست ضعیف بمانم و با خودم گفتم چکار باید بکنم که حداقل من را به عنوان یک آدم معمولی بپذیرند و به عنوان یک آدم ضعیف نبینند. به همین دلیل هم رشتهی تجربی را انتخاب کردم. یک هدف سخت یعنی قبولی در یکی از این سه رشته تا جای دست و پای نداشتهام را برایم پر کند.
با توجه به شرایطی که داشتی همراهی خانواده با تو چگونه بود؟
مادرم در سالهای دبستان واقعاً سختی کشید. من سال اول و سوم دبستان در خانه درس خواندم و به مدرسه نرفتم. مادرم هر روز 2 کیلومتر تا مدرسه میرفت و میآمد. حتی موقع امتحانات، برگههای امتحانی را از مدرسه میگرفت و به خانه میآورد تا من امتحان بدهم. سال اول دبستان اصلاً نتوانستم به مدرسه بروم. سال سوم دبستان هم پایم را قطع کرده بودم و به خاطر فشاری که به پایم میآمد به مدرسه نرفتم. مادرم واقعاً در آن سالها برایم زحمت کشید. در دبیرستان هم پدرم یک پشتوانهی عالی برایم بود. هر چیزی در ارتباط با مسئلهی درسخواندن از ایشان میخواستم نه نمیگفتند!
در جامعه معلولانی هستند که در حال حاضر خانهنشین هستند. این خانهنشینی انتخاب خود آنها نبوده، بلکه انتخاب خانوادهی آنها بوده است. ولی خانوادهی من اینطور نبودند و نگذاشتند من خانهنشین شوم. از بچگی من را داخل اجتماع بردند و کمک کردند اجتماعی شوم. برایم هدف تعیین کردند تا برایش تلاش کنم. کمک کردند تا مثل آدمهای عادی زندگی و رفتار کنم.
در این مسیر ناامید هم شدی؟ چه در خصوص معلولیتی که داشتی یا در خصوص مسیر درسی که طی کردی؟
بله، بارها این اتفاق افتاد. البته در خصوص معلولیت ناامیدی وجود نداشت. یعنی امیدی نبود که بخواهد ناامیدی باشد. ولی در خصوص بحث کنکور و دو سالی که کنکور دادم این اتفاق میافتاد. مخصوصاً در بهمنماه سالی که پشتکنکور بودم خیلی ناامید شدم. کاملاً بههم ریخته بودم.
در بهمنماه که ناامید شده بودی، چکار کردی؟
ساعت مطالعهام را کم کردم و از 11 ساعت حتی در بعضی روزها به 5 ساعت هم رسید. چون واقعاً نمیتوانستم مثل قبل درس بخوانم. اما نشد که در روزی درس نخوانم و ساعت مطالعهام صفر شود. سعی میکردم فیلم ببینم یا استراحت کنم تا شرایطم عادی شود. همین کنار نگذاشتن درسخواندن باعث میشد زودتر بر ناامیدیام غلبه کنم. البته سعی کردم کمکاری بهمنماه را در دورهی طلایی نوروز جبران کنم و در نوروز رشد تراز خوبی داشتم.
تو در زمان آزمونهای حضوری میانگین ترازت 6734 بود و بعد از شیوع کرونا و در آزمونهای غیرحضوری میانگین ترازت 6274 شد. واکنشت به این کم شدن تراز چگونه بود؟
طبیعی بود که در آزمونهای غیرحضوری ترازها مقداری کاهش پیدا کند. این را میدانستم. اما همهاش مربوط به این مسئله نبود. کرونا باعث شده بود تا آخر هفتهها حتی یک تفریح معمولی هم نداشته باشیم و یک مقدار انرژیام هم کم شده بود.
و بعد هم با عقب افتادن کنکور مواجه شدی! واکنشت به این موضوع مثبت بود یا منفی؟
واکنشم منفی بود. چون واقعاً در تیرماه برای کنکور آماده بودم. این عقب افتادن کنکور از نظر ذهنی برایم تأثیر منفی داشت. بگذارید یک خاطره از زمانی که به خاطر عمل جراحی پایم بیمارستان بودم بگویم. دکتر گفته بود که باید 5 روز در بیمارستان بمانم و بعد مرخص شوم. روز پنجم گفتند که باید 7 روز در بیمارستان بمانی. یادم میآید که آن دو روز خیلی حس بدی داشتم. در کنکور هم این عقب افتادن اذیتم کرد و حس بدی داشتم. چون واقعاً دیگر نمیدانستم باید چه کاری انجام بدهم. همین موضوع باعث شد که مثلاً در مبحث لغت و املا ادبیات افت کنم. در کنکور هم از 4 سؤال یک سؤال را درست جواب دادم و به 3 سؤال پاسخ غلط دادم.
دورهی جمعبندی از چه کتابی استفاده کردی و با چه روشی عمل کردی؟
از کتاب زرد 10 کنکور کانون استفاده کردم. دوران جمعبندی را با روش سه روز یکبار پیش رفتم و آزمون جامع میدادم. اما قبل از دوران جمعبندی تستهای نشاندارم را کار کردم. مثلاً اگر برای یک کتابی که 3000 تست داشت، 500 تست را نشاندار کرده بودم، آن 500 تست را پاسخ میدادم و بعد هم کتابهایی که خلاصهدرس را داشتند میخواندم که سریع درسها را دوره کنم. در دورهی جمعبندی و در بازهی دو و نیمروز بعد از آزمون همهی درسها را میخواندم و مرور میکردم، اما تمرکزم برای هر درس به وضعیت پاسخگوییام در آن آزمون بستگی داشت. مثلاً اگر در آزمونی فیزیک را 30 درصد پاسخ میدادم. در روزهای بعد وقت بیشتری را به درس فیزیک اختصاص میدادم تا وضعیتم را بهتر کنم. کل فیزیک را نمیخواندم. یک یا دو مبحث را انتخاب میکردم؛ مثلاً دما و گرما و فشار را میخواندم. آزمون بعدی هم اگر مثلاً نمرهام در شیمی از 70 به 50 رسیده بود، برای شیمی وقت بیشتری در نظر میگرفتم.
در آزمونهای سه روز یکبار میرسیدی همهی چالشهایت را در دو و نیمروز باقیمانده برطرف کنی؟
نه! اصلاً قرار نبود همهی چالشها را برطرف کنم. یعنی اصلاً نمیشد این کار را کرد. اگر 40 درصد چالشهایم را برطرف میکردم یعنی به موفقیت رسیده بودم.
آیا زمانی بود که ته دلت قرص شود که حتماً امسال موفق میشوی؟
آذرماه که چند تراز بالای 6700 داشتم و یک تراز 7100 هم در آزمون 3 آبان بهدست آورده بودم، مطمئن شده بودم که چیزی بارَم هست و دانشم بهاندازهای هست که امسال قبول شوم. بعد از آن میخواستم خودم و وضعیتم را حفظ کنم. میدانستم که حتماً قبول میشوم، مثل سال قبل که میدانستم قبول نمیشوم. امسال ولی مطمئن بودم که قبول میشوم. البته ناامیدی داشتم. مثلاً کل بهمنماه ناامیدی و کسلی و تنبلی را داشتم. بعد از عید نوروز هم چند روزی این اتفاق برایم افتاد و ساعت مطالعهام کم شد، اما نگذاشتم ناامیدی بر من غلبه کند.
هفتهی آخر چکار کردی؟
هفتهی آخر کلاً استراحت کردم. چیزی نخواندم و به کنکور هم فکر نمیکردم.
آیا این یک انتخاب آگاهانه بود؟
بله، کاملاً آگاهانه بود. میدانستم که اگر خوانده باشم، تا الان همهی درسها را خواندم و اگر نخوانده باشم هم این یک هفته کاری نمیتواند بکند. یک هفتهی آخر را به تفریح اختصاص دادم. کوه میرفتم و کارهای دیگری میکردم. من از سال قبلش تصمیم گرفته بودم که یک هفتهی آخر کنکور را استراحت کنم.
من با این تصمیم تو مخالف هستم. به نظرم هفتهی آخر نقش تعیینکنندهای دارد. تورق سریع خیلی مهم است. شاید بشود گفت فشار کار نسبت به هفتههای قبل کمتر شود، اما اینکه نخوانیم به نظرم منطقی نیست. حالا چه شد که این تصمیم را گرفتی؟
این را از کارلوس کیروش، مربی سابق تیم ملی فوتبال ایران یاد گرفتم. معمولاً یک روز قبل از بازیهای تیم ملی بازیکنان را جمع میکرد و برایشان فیلمهای انگیزشی و جنگی و... نشان میداد. یعنی فکر ترس از بازی را از ذهنشان خارج میکرد و روی مسائل انگیزشی کار میکرد. من هم از این موضوع الگو گرفتم.
صبح که به جلسهی کنکور میرفتی، آرامش داشتی؟ یا نگرانی همراه تو بود؟
بههرحال استرس و نگرانی هست. اما سه یا چهار برابر نگرانی که داشتم، اطمینان هم داشتم چون بهاندازهی کافی تلاش کرده بودم. حتی اگر بهترین هم باشیم استرس و نگرانی تا حدی وجود دارد. صبح کنکور فکر میکردم آزمون ساعت 8 است و ساعت 7:20 در حوزه بودم. آزمون ساعت 8:30 شروع شد و من 70 دقیقه زودتر در حوزه بودم و از نظر ذهنی روی خودم کار کردم. خود این مسئله یعنی زود رفتن به حوزه باعث آرامش بیشتر میشود.
جلسهی کنکورت را کامل برایمان تعریف کن. این 4 ساعت و 10 دقیقه چگونه گذشت؟
برای ادبیات و عربی وقت خودشان را اختصاص داده بودم. برای ادبیات 18 و برای عربی 20 دقیقه اختصاص دادم. در دینی تسلط خیلی خوبی داشتم. میدانستم که در 6 تا 9 دقیقه میتوانم به سؤالات پاسخ بدهم. وقت اضافهی دینی و همینطور نصف وقت زبان را دوباره به ادبیات و عربی اختصاص دادم. چون هر دو درس را خیلی کار کرده بودم و نقطهی قوت من بودند. در نهایت هم 10 دقیقه برای زبان گذاشتم و به 12 سؤال اول آن پاسخ دادم.
بعد هم وارد اختصاصیها شدی. آیا ترتیب درسها را عوض کرده بودی؟
بله، ترتیب را جابهجا کرده بودم. اول زیست را پاسخ دادم. بعد هم به ترتیب فیزیک و شیمی را جواب دادم و در نهایت هم به سراغ ریاضی رفتم.
انتظارت در اختصاصیها همانگونه بود که فکر میکردی؟
من وقتی به سؤالات زیست و فیزیک جواب دادم، مطمئن شدم که قبول میشوم. چون سؤالات زیست بهحدی سخت بود که آدم میتوانست همانجا بنشیند و گریه کند. وقتی سؤالات زیست و فیزیک را بهرغم سختیشان خوب جواب دادم و مطمئن بودم که نمرهی خوبی بهدست میآورم به آرامش رسیدم. بعد به سراغ شیمی رفتم که ای کاش قبل از آن به سراغ ریاضی میرفتم. شیمی را خیلی خوب کار کرده بودم. اما سؤالات کنکور 99 یک جور خاصی بود. خیلی از سؤالات را حتی متوجه نمیشدم از کجای کتاب است. در زمان پاسخگویی به درس شیمی خیلی خسته شدم و به همین دلیل روی درس ریاضیام تأثیر منفی گذاشت و باعث شد نمرهام در ریاضی 45 درصد شد.
بعد از جلسهی کنکور اولین واکنشت چه بود؟
همین که از جلسه بیرون آمدم و پدرم را دیدم، گفتم: «بابا قبول شدم!» ولی اصلاً انتظار رتبهی 193 را نداشتم. فکر میکردم رتبهام 500 تا 700 شود. حتی خواب رتبهی 193 را هم نمیدیدم.
در نهایت هم به هدفت رسیدی. پزشکی دانشگاه شیراز قبول شدی. اما با توجه به معلولیتی که داری مشکلی به وجود نیامد؟
متأسفانه چون خودم انتخاب رشته کرده بودم، دفترچه را هم خوب نخواندم. پزشکی نیمسال دوم دانشگاه شیراز قبول شدم. اما بهخاطر معلولیتم نپذیرفتند. الان داروسازی دانشگاه شیراز میخوانم. دربارهی داروسازی تحقیق کردم و نگاهم به آن مثبت هست. یک جور توفیق اجباری برایم شد که داروسازی بخوانم.
فکر میکردی مسیری که برای کنکور رفتی، به این مقصد خوب برسد؟
واقعاً فکر نمیکردم. نتیجهای که گرفتم خیلی بهتر از چیزی بود که فکر میکردم. خیلی وقتها به این فکر میکردم کاش رتبهام در حدی باشد که بتوانم به هدفم حتی در دانشگاه آزاد برسم. یعنی آرزویم بعضی روزها در این حد بود. اما وقتی تلاش کنیم همیشه وضعیت از چیزی که انتظارش را داریم و فکر میکنیم بهتر میشود. نباید بگذاریم انرژی منفی به سراغ ما بیاید. چون وقتی انرژی منفی بیاید تا آخر پیش میرود و ما را از نظر ذهنی در وضعیت کُما قرار میدهد. نباید بگذاریم انرژی منفی بر تلاش ما غلبه کند.