بهار 72 کلاس دوم دبستان بودم. خانم بداغی، معلم کلاس، نگران از فراموششدن مطالب از چند روز قبل از تعطیلات، تصمیم گرفت برنامهی هر روز عید ما را پر کند. با گچ روی تختهسیاه کلاس، جدولی کشید و برای هر روز از هر درس مشقهایی را مشخص کرد. ما هم جدول را در دفترمان کشیدیم و یادداشت کردیم. خانم بداغی تختهسیاه را پاک کرد و جدول بعدی را کشید.
عید شروع شد و مشقنوشتن من هم؛ اما چه مشقی! مشقی که هرچهقدر مینوشتی تمام نمیشد.
پدرم معلم دبستان بود. با دیدن تلاش من برای نوشتن مشقهای ناتمام دلخور شد و برای تمام شدن عید لحظهشماری میکرد تا به مدرسه بیاید و از خانم بداغی خواهش کند که سالهای بعد به دانشآموزانش این حجم از تکالیف را برای عید ندهد.
هرچند خانم بداغی انتقاد پدرم را پذیرفت، اما خوشحال بود از اینکه بعد از عید، درسها را فراموش نکردهایم.
امروز 26 سال از آن روزها میگذرد و ارتباط معلم و شاگردی من و خانم بداغی هنوز ادامه دارد. خواهرم نیز که یک سال از من کوچکتر است، کلاس دوم شاگرد ایشان بود.
سال 92 از ما 3 نفر به عنوان معلم و شاگردان قدیمی، برای شرکت در برنامهی تلویزیونی «سلام تهران» دعوت شد. خانم بداغی حدود 37 سال است که فقط برای مقطع دوم دبستان تدریس میکند. سال گذشته در تولید کتاب نوروز از ایشان مشاوره گرفتم و این کتاب را به ایشان معرفی کردم.
مطمئنم این روزها دیگر نگران فراموششدن مطالب در دوران نوروز نیست.