مدادرنگی‌های جادویی من

امتحانات تمام شد و بعد از مدتی کارنامه‌ی سیاه و سفیدرنگی را که نشان از نتیجه‌ی تلاش و درس خواندنم بود به اولیا دادند.

مدادرنگی‌های جادویی من

امتحانات تمام شد و بعد از مدتی کارنامه‌ی سیاه و سفیدرنگی را که نشان از نتیجه‌ی تلاش و درس خواندنم بود به اولیا دادند.

مادرم عصر همان روز با دو کارنامه به دست آمد و گفت: «پرهام جان! بیا نقاشی کنیم. مدادرنگی‌هایت را بیاور و از بین آن‌ها 4 رنگ آبی و سبز و زرد و قرمز را جدا کن. کنارم بنشین! درس‌های خیلی خوب را آبی به رنگ آسمان و اوج می‌کشیم. درس‌های خوب را سبز به رنگ زمین و درس‌های تلاش بیش‌تر را زرد و درس‌های قابل قبول را قرمز می‌کنیم که نشان هشدار است.»

زمانی نگذشته بود که کارنامه‌ی سیاه و سفید من پر از رنگ‌های قشنگی شده بود که هر کدام معنایی داشت.

با یک نگاه کوچک راحت می‌شد فهمید در هر درس چه‌قدر تلاش کرده‌ام و چه‌قدر بلد هستم.

مادر گفت: «حالا راحت‌تر می‌توانی برنامه‌ریزی کنی تا همه‌ی کارنامه‌ات پر شود از آبی آسمان. این را در اتاقت نصب کن و یادت باشد تا رسیدن به رنگ آبی بالی از سخت‌کوشی و تلاش می‌خواهی.»

آن روز با هم برنامه‌ریزی کردیم تا به همه‌ی درس‌ها برسم.

Menu