برنامه‌ی مطالعاتی محسن سیاهمرد رتبه‌ی 4 انسانی برای هفته آخر

4تیر ماه، بعد از برگزاری آخرین آزمون جامع کانون، چند روز مانده به کنکور1400 ،هفته‌ی آخر آمادگی ســت.

برنامه‌ی مطالعاتی محسن سیاهمرد رتبه‌ی 4 انسانی برای هفته آخر

۴تیر ماه، بعد از برگزاری آخرین آزمون جامع کانون، چند روز مانده به کنکور۱۴۰۰ ،هفته ی آخر آمادگی ســت. حالا بچه ها فقط نیاز دارند عادت های تثبیت یافته شان را مرور کنند و با ورق زدن یادداشت هایشان، کمتر نگران تست زدن هستند. خواب، تغذیه واستراحت خود را تنظیم می کنند. روش برخورد با اتفاقات احتمالی روز کنکور را در ذهن مرور می کنند و با خیالی آسوده، آگاهانه به سوی کنکور قدم بر می دارند.

                                                                                    داود اکبری


محسن ســیاهمرد، رتبه ی 4 انسانیِ کشور، دانشجوی حقوق قضایی دانشگاه علوم قضایی تهران از خمینی شهر، 2سال دانش آموز کانون 

هفته آخر دوران کنکور و اواخر مرداد ماه بود.پــس از کش و قوس های فراوان بالاخره روز ۳۰مرداد انتخاب شده بود... اضطراب تا حدودی خود را نشان میداد ولیکن به این نتیجه رسیده بودم که من با وجود همه افت و خیز ها تلاش خودرا کرده ام و حال باید با توکل به خدا از این مرحله عبور کنم. سعی کردم لازم ترین کارها را انجام دهم. از تورق کتاب ها گرفته تا بررســی تســتهای نشــاندار و حل آن ها به صورت ســریع و گذرا. کمی سردرگم بودن طبیعی است. این که چه بخوانم، چگونه بخوانم و چقدر بخوانم. با آزمونهای جامع شبیه ساز احســاس تسلط پیدا کرده بودم. به همین خاطر بااطمینان به خــود کارهایی را که لازم تر می دانســتم مانند تورق برخی درس هــا و مباحث مهم و فرار تر انجام دادم.

 خــود را از دیگران پنهان نمی کردم. ولی ســدی محکم در برابر سخنان اطرافیان در ذهنم ساختم تا نفوذناپذیر شــوم و به خاطر ســخنان مثبت و منفی این و آن، نرنجم.انتظارات بالای اطرافیان کمی نگران کننده بود. ولی می دانســتم که من بهتــر از همه از اوضاع و احــوال خود آگاهم. در کنار تلاش، به خدا توکل کردم که از نتیجه نهایی کار من آگاه بود. از او خواستم که آنچه را که به مصلحت من اســت برایم رقم بزند. همین بود که مرا آرام می کرد. تدبیر کننــده امور خداوند و تعیین کننده نتیجــه تلاش من بود. بنابراین اجازه ندادم حرف دیگران مرا آشفته سازد.

روز آخــر که رســید، طبق قرار قبلی باید اســتراحت می کردم. ولی تصمیــم گرفتم که صبح تا قبل از ظهــر دروس و مباحثی را که هنوز ازآن ها راضی نبودم، مطالعه کنم. کمی حســاس شدم و خواستم بعدازظهرنیز مطالعه کنم که با واکنش یکی از دوســتان کتابخانه مواجه شــدم که مرا به خروج از کتابخانه و اســتراحت ترغیب می کرد. درســت می گفت.شاید بهتر بود آن روز را کلا مطالعه نمی کردم. زیرا بازده چندانی ندارد وحتــی می تواند نگرانی را افزایش دهد. به خانه رفتم و بعد از صرف ناهار،با چند نفر از دوســتان قرار پیاده روی در یک فضای ســبز و خوش آب وهوا گذاشــتیم. تا قبل از اذان ادامه دادیم و به گپ وگفت پرداختیم. شب اول محرم بود و فضای شــهر ما بسیار ویژه بود. تا حدودی در آماده سازی فضــا و تدارکات منظور برای محرم کمــک کردم. این کمک های کوچک به تقویت روحیه و همچنیــن امیدواری من به عنایت ویژه خداوند کمک بزرگی کرد. آن شب، خوب خسته شده بودم و همین باعث شد حدود 12ساعت بخوابم. سعی کردم به چیزی فکر نکنم و ذهنم را آزاد بگذارم. البته اســترس فردای کنکور تا حدودی محســوس بود ولی همه چیز را به خداسپردم و آرام شدم.

Menu