داستانهای معلم مدرسه
در حال مطالعهی کتاب جدیدی بودم که بهتازگی خریدهام که زنگ تلفنهمراهم به صدا درآمد. برای روزهایی که تدریس مجازی داشتیم، با مادرهای مدرسه گروهی تشکیل داده بودیم که هرازگاهی دانشآموزان با تلفنهمراه مادرشان صداهای خود را برایمان ارسال میکردند و با هم گفتوگو میکردیم.
یکی از صداها متعلق به امیرمهدی بود. امیرمهدی دانشآموز خستگیناپذیر و بسیار علاقهمند به حل تمرین است.
امیرمهدی: سلام خانم. سلام دوستهای خوبم. این روزها خیلی حوصلهام سر میرود. بهنظر شما، چه کاری انجام دهم؟
میدانستم امیرمهدی به دنبال چه میگردد. او همیشه دلش میخواست کتابی به او معرفی کنم. صبر کردم تا دوستانش نظرشان را به او بگویند.
یکی گفت: «کتاب داستان بخوان.» دیگری گفت: «عصرها ماسک بزن و به دوچرخهسواری برو.» یکی هم که از بقیه شکموتر بود، گفت: «کلی بستنی بخر و هروقت حوصلهات سررفت، یکی از آن ها را بخور.»
من که در دوران نوروز با معرفی کتاب نوروز پیشرفت را در دانشآموزانم دیده بودم، با معرفی کتاب جدید میخواستم به پیشرفت درسی آنها کمکی کرده باشم.
من: سلام به همهی شما. امیرمهدی، پیشنهادهای دوستانت خیلی عالی است؛ اما من هم دوست دارم پیشنهادی به تو و همهی دوستانت بدهم. با توجه به اینکه در ایام نوروز از کتاب نوروز بهخوبی استفاده کردید، حالا برای روزهای تابستان در کنار تمام تفریحات میتوانید از کتاب تابستان استفاده کنید تا هم درسهای سال گذشته را بازیابی و در ذهنتان تثبیت کنید و هم با کمک این کتاب، درسهای مهم سال بعدتان را پیشخوانی کنید و تمرینهایی از آنها حل کنید. با این کتاب حتماً میتوانید برای سال بعد هم مانند امسال دانشآموز موفقی باشید.
امیرمهدی: خانم، من دنبال چنین کتابی بودم. چند بار کتاب نوروز را آوردم و دوباره حل کردم؛ اما دیگر تکراری شده است. کتاب تابستان را هم میتوانم از همان کتابفروشی کانون تهیه کنم؟
من: بله عزیزم.
بیشتر دانشآموازن حاضر در گروه اعلام کردند که کتاب تابستان را هم مثل کتاب نوروز میخرند و حل میکنند.