پدر گفت: «خیلی کمحوصله شدهای!» این حرف خیلی به مهرداد برخورد. تابهحال پدرش اینقدر به او گیر نداده بود. به یاد گفتوگوی سه روز قبل پدر و مادرش افتاد که مادر شکایت میکرد: «مهرداد در انجام کارهای روزانهاش بینظم شده و ساعت خوابش به هم ریخته.»
واقعیت هم همین بود. در شروع تعطیلات دیر میخوابید و دیر بیدار میشد. به خودش قول داده بود که بهزودی این عادت را تغییر خواهد داد؛ ولی متأسفانه حالا علاوه بر آن ترجیح میداد کارهای روزانهاش را با تأخیر انجام دهد. با خودش گفت: «آیا واقعاً بیحوصله شدهام؟ معمولاً پدرم کمتر قضاوت میکند و حالا این ارزیابی منفی پدر از من عجیب است!»
تصمیم گرفت موضوع را با پدرش در میان بگذارد. به سراغ پدر رفت و گفت: «راستی پدر، چرا فکر میکنید من بیحوصله شدهام؟» پدر به خاطرش آورد که جمعهی گذشته چگونه وسط بازی شطرنج (بازی دلخواهش) با وجود موقعیت برتر، بازی را رها کرده بود و امروز هم به درخواست خواهرش جواب منفی داده بود. آدمها بههنگام دوراهیِ انتخاب انجام کار درست و نادرست ممکن است اشتباه کنند؛ مثل زیادخوابیدن، بیتوجهی، رهاکردن علایق و ... . پدر با این پرسش، صحبتش را به پایان برد: «آیا در طول هفتهی گذشته، تعداد افکار و احساسات منفیات از افکار و احساسات مثبت، بیشتر نبوده است؟»