اگر بخواهیم چیزی را در کودک تغییر دهیم، ابتدا باید بررسی کنیم و ببینیم که آیا نمیخواهیم آن چیز بخصوص را در خودمان تغییر دهیم.
کارل یونگ، 1954
ماهیت مفهوم سرکوب این است که چیزی را قبول نکنیم یا از آن دور شویم. در روانشناسی، سرکوب، کنار گذاشتن مفاهيم ذهنی خاص از سطح هوشياري برای جلوگیری از ایجاد احساسات ناراحتكننده است.[1]
مبل، سینما و دادگاه
سرکوب در محیطهایی مانند اتاق مشاوره، آزمایشگاه و دادگاه مورد بررسی قرار گرفته است. برخی از جذابترین پروندههاي روانشناسي مربوط به سرکوب هستند. بدين ترتیب، مواردي از فراموشی هیستریک(1) وجود دارد که به عنوان یک حالت فوگ(2) تعریف می شوند که در اين حالت افراد حافظهي خود را کاملاً از دست می دهند و این امر معمولاً در نتیجهي یک آسیب روحی اتفاق می افتد. یکی دیگر از این موارد، مورد کمیاب شخصیت های چندگانه است، که در آن افراد دارای شخصیت های بسیار متفاوت هستند که ظاهراً هم چیزی در مورد یکدیگر نمیدانند. نویسندگان و فیلمسازان به این موارد علاقه ی خاصی دارند.
خاطرات بازیابی شده. تاكنون اتهامات زيادي در خصوص سوء استفاده از کودکان از طريق «بازیابی خاطرات سرکوب شده» به ثبت رسیده است. به نظر میرسد جنایتکارانی که مرتکب اقدامات خشونتآمیز شده اند، نمیتوانند به درستی جرم خود را به یاد آورند و احتمالاً به این دلیل که آن را سرکوب کرده اند. ادعا شده است که در فرایند درمانی، بزرگسالان قادر به بازیابی خاطرات سوء استفاده از دوران کودکی خود هستند که مدتهاست سرکوب شده اند. هم مجرم و هم قربانی، دلایلی برای سرکوب این حوادث وحشتناک دارند، که البته اثبات آن بسیار دشوار است. همچنین ادعا شده است که خاطرات گذشته به راحتی توسط شیوه هایی که در فرایند درمان و دادگاه استخراج می شوند، تحریف می شوند. مطالعات تجربی کاملاً واضح نشان داده اند که افراد سالم و معمولی ميتوانند متقاعد شوند که خاطراتی دروغین و نادرست، درست و واقعی هستند. پزشکان اعتراف می کنند که احتمال اینکه افراد خاطرات «غیرواقعی» در ذهن خود ایجاد کنند بیشتر از آن است که خاطرات «سرکوب شده ی» خود را به خاطر بیاورند.
فروید و سرکوب. آن چه ما همیشه و به طور آگاهانه از آن اطلاع داریم، تنها بخش کوچکی از همهي اطلاعاتمان است: اکثر افکار و اندیشه های ما در آن لحظه غیرقابل دسترس (قبل از خودآگاهي) یا کاملاً غیرقابل دسترس (ناخودآگاه) هستند. بخش غالب ناخودآگاه خاطراتی است که دچار سرکوب شده است، به این ترتیب تجربیات تهدیدآمیز یا ناخوشایند «فراموش» میشوند. ممکن است این موارد غیرقابل دسترس شوند و به طور آگاهانه به آنها دسترسی نداشته باشیم. این مورد شکل عمدهای از "دفاع نفس" است. فروید از آن بهعنوان سنگ بنای ویژه «که تمام ساختار روانکاوی بر پایهي آن استوار است» یاد ميکرد. این بخش ضروریترین بخش ناخودآگاه است.
سرکوب، فرایند کشیدن افکار به ناخودآگاه و جلوگیری از ورود افکار دردناک یا خطرناک به (ذهن) خودآگاه است؛ ظاهراً غیرقابل توضیح و سادهلوحانه، خطای حافظه و ناآگاهی از وضعیت و شرایط خود است. اما این احساس، آگاهانه است، گرچه ایدهاي که پشت آن قرار دارد، پنهان است.
به گفتهي فروید، نبردهای درونی ای که همهي ما درگیرشان هستیم، تقریباً طرح کلی یکسانی دارند. کشمکش درونی زمانی آغاز می شود که تمایلات ذاتی و خاطرات مرتبط مختلف به اجبار وارد ناخودآگاه می شوند. با این حال، این تمایلات حاضر به ماندن در ناخودآگاه نیستند و خروجی های جایگزینی پیدا می کنند که پیامدهای بعدی آن میزبان دفاع های جدید است که سرکوب اصلی را تقویت و از سیل تمایلات ذاتی جلوگیری می کند و به فرد اجازه می دهد تا عزت نفس خود را حفظ کند. سرکوب در قلب ستیزِ بین تمایلات ذاتی و نفس قرار دارد.
تمدن و تحصیلات عالیه نفوذ زیادی در توسعهي سرکوب ها دارند. به همین دلیل آن چه قبلاً مطبوع بود، اکنون غیرقابل قبول است و با وجود تمام توانایی های روانی ممکن، رد میشود.
زیگموند فروید 1920
فروید در هنگام مطالعهي تشنج، ایده های خود را بیان کرد. او معتقد بود که سرکوب، آگاهی و نفس را از هم جدا میکند و شخصیت را از بين ميبرد. روند سرکوب، مانع از تخلیهي سالم و طبیعی احساسات و هیجان ها می شود و باعث میگردد آنها روی هم انبار شوند. همچنین مانع از مرتبط ساختن بعضی از ایده ها با ایده های دیگر می شود که باعث ناهماهنگی و گاه تضاد اعتقادات با یکدیگر میشود. سرکوب اساساً شخصیت را تضعیف می کند: سرکوب یک خرابکار داخلی است که موجب تفرقه و شکاف میشود. البته فروید بعدها به این باور رسید که سركوب یک ساز و کار (مکانیسم) دفاعی سالم و معمولی است.[2]
آنچه منجر به سرکوب در فرد میشود، دو مرحله دارد. سرکوب اولیه؛ فرایندی است که تعیین میکند نفس چیست و غیر از آن چیست؛ خوب چیست و بد چیست. در پایان این مرحله، کودک می تواند بین تمایلات، ترس ها، خود و دیگران تمیز دهد. سرکوب ثانویه زمانی شروع می شود که کودک متوجه شود رفتار كردن براساس برخی تمایلات، ممکن است موجب اضطراب شود. این اضطراب باعث سرکوب تمایلات موردنظر می شود. تهدید مجازات مربوط به این نوع اضطراب، زمانی که درونی شود، تبدیل به اَبَرنفس[3] می شود، که بدون نیاز به تهدید خارجیِ مشخص، در برابر خواستههای نفس میانجیگری می کند.
اغلب ادعا می شود که حوادث مرتبط با آسیب های روحی سرکوب می شوند، اما به نظر می رسد که این نوع حوادث به دلیل احساسات جسمی و روحي تشدید مییابند و در حافظه پررنگتر میشوند. از نقطه نظر تحقیقاتی این مشکل وجود دارد که «حافظه» باید توسط اقدامات یا عبارات آگاهانهي فرد اندازه گیری و ثبت شود؛ که ممکن است از طریق افکار و انگیزه های فعلی فیلتر شوند.
ویژگی سرکوب. در اوایل دههي 1960، روانشناسان از افرادی سخن می گفتند که یا سرکوبگر یا حساسکننده بودند. تصور کنید که چند هفته ی دیگر یک عمل جراحی مهم در پیش رو دارید. بعضی از مردم سعی می کنند در مورد آن فکر نکنند و خود را با فعالیت های منحرفکننده سرگرم کنند (سرکوبگرها)، در حالی که برخی دیگر به طور مداوم در مورد آن صحبت می کنند (حساسکننده ها). هر کدام از این دو گروه با شیوه های مختلف با اضطراب خود برخورد میکنند و این سؤال مطرح می شود که کدام رویکرد روانشناختی سالمتر و سازگارتر است. این ایده زمانی قوت گرفت که محققان در دههی1990، سرکوبگری را به عنوان یک ویژگی شخصیتی معرفی کردند که براساس دو عامل تعیین می شود: اضطراب و تدافعی بودن. سرکوبگرها افرادی کم اضطراب و بسیار دفاعی هستند که به طور فعالانه سعی میکنند خودشان (نه دیگران) را متقاعد کنند که مستعد احساسات منفی نیستند. آنها جالب و غیرعادی هستند، زیرا همیشه ادعا میکنند که سالم و سازگارند، اما اگر پاسخهای فیزیولوژیکی و رفتاریشان (بهخصوص نسبت به احساسات منفی) را اندازهگیری کنید، عکسالعم لهای شدیدی را مشاهده خواهید کرد. به نظر می رسد که آنها یا درحال فریب خود هستند یا تلاش میکنند دیگران از آنها تصویر فردی قوی، انعطاف پذیر و آرام داشته باشند؛ در صورتی که در درون اصلاً اینگونه نیستند.
فرآیند سرکوب، که (تقریباً) در طول سال چهارم زندگی شروع می شود، به طور موقت متوقف میشود.
کارل مارکس، 1920
روانشناسی شناخت. گزارهي «فراموشی (انگیزه) تحریک شده»، که در آن انگیزه چیزی ناخودآگاه و ناخوشایند است، هرگز در تحقیقات کنترل شده نشان داده نشده است. برای روانشناسان شناختی، سرکوب صرفاً فراموش کردن چیزی است که ناخوشایند است. به این ترتیب مطالعاتی انجام شد که در آنها آزمایشکنندگان به هنگامی که قرار بود چیزی را یاد بگیرند، احساس ناخوشایند داشتند (به جای این که احساس خوبی داشته باشند) و بعدها نشان داده شد زمانی که تجربه منفی بود (درمقابل تجربهي مثبت) خاطرات کمتری از آن تجربه را به یاد میآوردند.
مطالعات نشان میدهد که اگر از مردم خواسته شود خاطرات دوران کودکی قبل از 8 سالگی خود را بنویسند، حدود 50 درصد خاطراتی مثبت، 30 درصد خاطراتی منفی و 20 درصد خاطراتی خنثی دارند. اما ممکن است این موضوع ارتباطی با سرکوبگری نداشته باشد و شاید واقعاً اکثر مردم کودکی شادی دارند. مطالعهي دیگری شواهد خوبی در مورد سرکوب نشان داد: از مادرانی که تازه وضع حمل كردهاند خواسته شد که کیفیت و کمیّت دردی را که تجربه می کنند، در همان لحظه گزارش دهند. سپس از آنها خواسته شد چند ماه بعد دوباره این کار را انجام دهند و همهي آنها درد کمتری را گزارش دادند.
یکی دیگر از نظریه های توصیفی، سرکوب را صرفاً مورد خاصی از بازیابی ناموفق می داند. ممكن است دسترسی نداشتن به خاطرات، به دلیل وجود یک سانسورچی در مغز نباشد، بلکه فقدان نشانه هاي مربوط به بازيابي آن، دسترسي را سخت ميكند. اضطراب ممکن است در این موضوع نقش داشته باشد. شاید جلوی نشانه های بازیابی را بگیرد، اما علت اصلی چیز دیگری است. این تفسیر از سرکوب که به جلوگیری از بازیابی اشاره دارد. بخشی از یک رویکرد کلی است.
چكيدهي مطلب-سرکوب عمدی، اما ناخودآگاه، فراموشگر است.-گاه شمار
فروید، مطالعات در زمينهي تشنج فروید، «سرکوب» توصیف شخصیت چندگانه سرکوبگرها و حساسکننده ها | 1894 1915 1957 1961 |
---------------------------------
(1) ناشی از احساسات افراطی کنترل نشده یا تحت تأثیر آن است.
(2) حالت یا دوره ای که در آن، شخص هویت خود را از دست می دهد و اغلب با انواع خاصی از تشنج و صرع همراه است.
(3) بخشی از ذهن فرد که به عنوان وجدان (منتقد خود) عمل میکند و بازتاب استانداردهای اجتماعی است که از والدین و معلمان آموخته شده است.
---------------------------------
برای مشاهده قسمت های قبلی این مقاله به لینک زیر مراجعه نمایید:
برای مطالعه مطالب مشابه عضو کانال سایت انگلیسی کانون شوید:
---------------------------------