یک گپ و گفت قشنگ پاییزی

ساعت هفت و نیم یک صبح پاییزی که آمد‌وشد خیابان زیاد بود، به همراه پدر پشت خط سفید عابرپیاده ایستاده بود

یک گپ و گفت قشنگ پاییزی

ساعت هفت و نیم یک صبح پاییزی که آمد‌وشد خیابان زیاد بود، به همراه پدر پشت خط سفید عابرپیاده ایستاده بود. راننده‌ی اتومبیلی جلوی پای‌شان توقف کرد و با اشاره‌ی دست خواست تا عابرین از خط بگذرند. پدر نیز به رسم احترام، دستی تکان داد. پسر پرسید: «این آقا دوست شماست پدر؟»

پدر گفت: «پسرم اصولاً راننده‌ها در ترافیک سنگین حواس‌شان به دانش‌آموزان و عابران پیاده، بیش‌تر است و دقت می‌کنند که قوانین راهنمایی و رانندگی به‌درستی رعایت شود. البته این احترام نیز خودش باعث دوستی آدم‌ها با یکدیگر می‌شود.»

پسر گفت: «یعنی این‌ها دارند با پلیس همکاری می‌کنند؟» گفت‌وگو با پدر درباره‌ی ترافیک و وظیفه‌ی پلیس تا مدرسه ادامه یافت. پسر با حس احترام و قدردانی وارد مدرسه شد و پدر نیز پس از یک گفت‌وگوی لذت‌بخش به طرف محل کارش روانه شد.

منبع :

Menu