دلشورهی اولین روز مدرسه درونش افتاد: «خانم معلم امسال من چه کسی خواهد بود؟»نگاهی به کیف، کتابهای تازه و کفش نوی که خریده بود انداخت. دیدن آنها قند در دلش آب کرد. با خودش فکر کرد؛ شوق نشستن پشت نیمکتهای چوبی رنگشده، دیدن دوبارهی همشاگردیهای پارسال، دویدنهای بیمحابا توی حیاط تازه خطکشیشدهی مدرسه، درونش نیرویی خدایی ایجاد کرد. تصمیم تازهای گرفت: «از اولین روز مدرسه با تمام وجود سر کلاس به همهی حرفهای خانم معلم خوب گوش خواهم داد.»با این خیال گونهی مادرش را بوسید و به خواب رفت.