مادرِ مریم خیاط ماهری است. او دوختن و خلقکردن چیزهای تازه و پرکاربرد را دوست دارد و امروز زمانی که کیسهی زباله را از خانه بیرون میبرد، به این فکر کرد که بعدازظهر این موضوع را با مریم در میان بگذارد و از او هم برای یادگیری این مهارت جذاب و دوستداشتنی دعوت کند. وجود ماسکها و دستمالهای کاغذی زیاد در کیسهی زبالهی یک خانوادهی چهارنفره، مادر مریم را کمی نگران کرده بود.
بعدازظهر که شد، مادر با سینی چای و بشقاب میوه به اتاق مریم رفت و با او شروع به صحبت کرد:
- خسته نباشی، مریم جان. امروز درسها چطور پیش رفت؟
- خیلی خوب بود، مامان. برای من که کلاس چهارم هستم، درسخوندن از طریق فضای مجازی تقریباً ساده شده و با این روش کنار اومدهم.
- دخترم در روز چند ساعت رو صرف درسخوندن میکنی؟
- دفتر برنامهریزی نشون میده که در روز بین 3 تا 5 ساعت درس میخونم و ساعت استراحت زیادی دارم. خونهموندن فرصت زیادی بهم میده.
- دخترم، دوست داری بعضی روزها بهت خیاطی یاد بدم؟
- خیلی دوست دارم؛ اما شاید برام کمی سخت باشه.
- نه عزیزم. از چیزهای ساده شروع میکنیم. میخوام اول آموزش دوخت دستمالهای ساده و ماسک رو با هم تمرین کنیم تا مصرف دستمالکاغذی و ماسک توی خونهی ما کم بشه.
- اتفاقاً امروز خانم معلم داشت میگفت ما آدمها با مصرف بیرویهی دستمالکاغذی و ماسک داریم این روزها بیشتر از قبل به محیطزیست آسیب میرسونیم و باید هر قدمی میتونیم برای کاهش مصرف در خونوادهی خودمون برداریم.
- پس جلسهی بعد، دستمالها و ماسکهای رنگارنگی رو که خودت دوختی، به همکلاسیها و خانم معلمت نشون بده تا ببینن که خونوادهی ما چقدر طبیعت رو دوست داره و به محیطزیست احترام میذاره.
گل لبخند روی لبهای مریم شکوفا شد. گفتوگوهای مادر با مریم همیشه همین قدر مفید و دوستانه بود.