سلام من آرمین عبدالحسینی هستم رتبه ۲۹ کنکور و انسانی و قصد دارم به ارائه درسنامهای از فنون دوازدهم بپردازم.
لف و نشر:
لف در لغت به معنای پیچیدن و نشر به معنای بازکردن است.
آوردن دو یا چند واژه در بخشی از کلام که توضیح مربوط به هر یک از آن ها ، در بخش دیگر بیاید.
نکته: واژگانی که در ابتدا می آیند ، (لف) و واژگان توضیح (نشر) هستند.
منعم مکن از دیدن قد و رخ و چشمش من انـس به سـرو و گـل و بادام گرفتم
لف ها: قد ، رخ ، چشم
نشر ها: سرو ، گل ، بادام
لف و نشر: قد همچون سرو ، رخ همچون گل ، چشم همچون بادام
انواع لف و نشر:
1- لف و نشر مرتب:
برید و درید و شکست و ببست یلان را سر و سینه و پا و دست
لف ها: برید ، درید ، شکست ، ببست
نشر ها: سر ، سینه ، پا ، دست
لف و نشر: سر را برید ، سینه را درید ، پا را شکست ، دست را ببست
2- لف و نشر مشوش:
پروانه ز من ، شمع ز من ، گل ز من آموخت افـروخـتـن و سـوخـتـن و جامه دریدن
لف ها: پروانه ، شمع ، گل
نشر ها: سوختن ، افروختن ، جامه دریدن
لف و نشر: پروانه از من سوختن را آموخت ، شمع افروختن را و گل جامه دریدن را از من آموخت.
نمونه هایی از لف و نشر:
- با آن که جیب و جام من از مال و می تهی است / ما را فراغتی است که جمشید جم نداشت
لف ها: جیب ، جام
نشر ها: مال ، می
لف و نشر: جیب از مال تهی است ، جام از می تهی است
- ای نور چشم مستان در عین انتظارم / چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان
لف ها: چنگ ، جام
نشر ها: بنواز ، بگردان
لف و نشر: نواختن چنگ ، گرداندن جام
- غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم / که کید و سحر به ضحاک و سامری آموخت
لف ها: لب ضحاک ، چشم فتان
نشر های 1 : کید ، سحر
نشر های 2: ضحاک ، سامری
لف و نشر: لب ضحاک تو ، کید را به ضحاک آموزش داد ، چشم فتان تو ، سحر را به سامری آموزش داد
- از بناگوش تو و زلف توام آمد به یاد / چون دمید از پرده شب روی سیمین فام صبح
لف ها: بناگوش ، زلف
نشر ها: پرده شب ، سیمین فام
لف و نشر: بناگوش تو مانند سیمین یا نقره است ، زلف تو مانند پرده شب است
- مخوان فسانه شیرین و ویس و لیلایم / که من نه رام و نه فرهاد و من نه مجنونم
لف ها: شیرین ، ویس ، لیلا
نشر ها: رام ، فرهاد ، مجنون
لف و نشر: شیرین و فرهاد ، ویس و رامین ، لیلی و مجنون
تـضـاد:
آوردن دو کلمه در بیت که از نظر معنایی ضد هم هستند مثلا گل و خار ، شب و روز ، حقیقت و مجاز ، وصل و هجران ، غریب و آشنا ، زیر و زبر ، فانی و باقی ، مهر و کینه و ...
در یافتن آرایه تضاد به واژگان دشوار مسلط باشیم مثلا جمع و پریشان ، صبح و شام ، ازل و ابد ، نیش و نوش ، خموش و خروش ، کریم و لئیم ، مطاع و مطیع ، مرشد و مرید و ...
نمونه هایی از تضاد:
- همدست تو بادا به حضر لطف الهی / همراه تو بادا به سفر عون (یاری) خداوند
تضاد میان حَضَر و سفر
- آن که نام عشق او بر من نشست / چون به دام افتادم از من ننگ داشت
تضاد میان ننگ و نام
- کنج غم هست اگر بزم طرب جایم نیست / هست خون دل اگر باده به مینایم نیست
تضاد میان غم و طرب
- اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم / که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان
تضاد میان خلاص و بند
- سخن زهر و پادزهر و گرم است و سرد / سخن تلخ و شیرین و درمان و درد
تضاد میان زهر و پادزهر / تضاد میان گرم و سرد / تضاد میان تلخ و شیرین / تضاد میان درد و درمان
- این که گاهی می زدم بر آب و آتش خویش را / روشنی در کار مردم بود مقصودم چو شمع
تضاد میان آب و آتش
- امروز چنان باش که فردا چو روی / خندان تو برون روی و گریان همه کس
تضاد میان خندان و گریان
- ما اسیر هجر و خلقی محرم بزم وصال / زاغ با گل همدم و بلبل گرفتار قفس
تضاد میان هجر و وصال
متناقض نما (پارادوکس):
تناقض آن است که دو مفهوم جدا از هم و متفاوت را یک جا جمع کنیم که ظاهراً و منطقاً امری غیرممکن است ولی ارزش شاعری دارد به بیان دیگر دو امر ناسازگار را با هم سازگاری دهیم.
مثلا فریاد بی صدا تناقض دارد زیرا فریاد ، داد زدن است و داد زدن نمی تواند بی صدا باشد.
تناقض دو گونه است:
1- تناقض در جمله
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست کی طمع در گـردش گـیـتی دون پرور کنم
در گدایی ، گنج سلطانی داشتن تناقض ایجاد می کند.
2- تناقض در ترکیب
در این مورد همواره معنای دوم متناقض معنای اول است.
مثلا بحر آتش ، آتش سرد ، حاضر غایب ، سایه خورشید ، رندان پارسا ، شربت زهر ، سم گوارا ، مجمع پریشانی ، سد روان ، شجاع ترسو ، صورت بی صورت ، سکوت گویایی ، آرامشی طوفانی و ...
تفاوت تناقض و تضاد در این است که دو امر تضادی ، یک دیگر را نقض نمی کنند مثلا (تو را نوش است و ما را نیش) ، نوش و نیش تضاد دارند ولی یکدیگر را نقض نمی کنند ولی اگر بگوییم (نیش ، نوش است) تناقض و نفی یکدیگر صورت گرفته است.
نمونه هایی از تناقض:
- به آب روشن می ، عارفی طهارت کرد / علی الصباح که میخانه را زیارت کرد
می نجس است و طهارت کردن با می تناقض دارد.
- بی عمر زنده ام من و این بس عجب مدار / روز فراق را که نهد در شمار عمر
بی عمر ، زنده بودن تناقض ایجاد کرده است.
- تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار / که در برابر چشمی و غایب از نظری
در برابر چشم بودن و غایب از نظر بودن تناقض دارد.
- در نابسته احسان گشاده است / به هرکس آنچه می بایست ، داده است
در نابسته را باز کردن متناقض نما ایجاد کرده است.
- ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی / از این باد از مدد خواهی چراغ دل برافروزی
باد خاموش کننده چراغ است ولی در اینجا روشن کننده چراغ معرفی شده است پس تناقض دارد.
- چشم دل باز کن که جان بینی / آن چه نادیدنی است آن بینی
نادیدنی را دیدن تناقض ایجاد می کند.
- ز دست دوستان ، زهر هلاهل / کند چون نوشدارو ، جان فزایی
زهر هلاهل ، جان افزایی می کند آرایه متناقض نما دارد.
- با دلارامی مرا خاطر خوش است / کز دلم یکباره برد آرام را
دلارام (کسی که باعث آرامش دل می شود) آرامش دلم را برده است.
- چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت / جهان ، کلاه ز شادی بر آسمان انداخت
آفتاب ، سایه می اندازد تناقض ایجاد کرده است.