ابعاد صدای فیلم
دیوید بوردول و کریستین تامسون در فصلی از کتاب هنر فیلم خود به بررسی ابعاد صدای فیلم میپردازند در ادامه به بررسی نگاه ایشان و همچنین مثال هایی در فیلم های معاصر خود میپردازیم.
صدا در زمان جریان دارد پس دارای ریتم است. صدا میتواند به میزان کمتر یا بیشتری به منبع محسوس خود وفادار باشد. همچنین احساسی از شرایط فضایی که در آن حادث میشود القا میکند و نیز با رویداد های بصری که در زمان معینی روی میدهند ارتباط پیدا میکند و این ارتباط یک بعد زمانی به آن میبخشد. پس با چهار بعد از صدا سروکار داریم.
ریتم
ریتم هماهنگونه که در میزانسن، تدوین، و عناصر بصری به آن اشاره میشود در صدا شامل حداقل یک ضرب یا ضرباهنگ، یک سرعت یا تمپو و الگویی پیچیده از تاکیدها یا ضرب های قوی و ضعیف است. که همهی این خصائص را در موسیقی فیلم میتوان مشاهده کرد. در فیلم «چشمان کاملا بسته» استنلی کوبریک موسیقی فیلم با کمترین تعداد نت موسیقایی (و حتی گاها یک نت) و با بیشترین تکیه بر ریتم نقش بسیار پررنگی را ایفا میکند. همچنین صداهای غیر موسیقایی مانند سکانس قتل در رستوران در «پدرخوانده۱» که همزمان با اوج گرفتن کنش و ریتم برش ها، ضرباهنگ صدای قطار بیشتر و بیشتر به گوش میرسد و به تنش صحنه میافزاید.
گفتار نیز دارای ریتم است. یک سکوت در میان دیالوگ و دیر یا بلافاصله پاسخ گفتن بازیگر مقابل که جدا از بازی، تدوین تصویر و صدا هم میتواند در آن نقش داشته باشد تاثیر بسزایی در حس و حال و روابط ایشان دارد. تند شدن ریتم گفتار میتواند شروع یک درگیری را پیش بینی کند.
در اکثر موارد ریتم تدوین، حرکت درون تصویر و ریتم صدا همه با هم همنوا هستند. احتمالا رایج ترین رویکرد در فیلمسازها این است که ریتمهای صوتی و تصویری را با هم مچ کنند. فیلم «شلاق» دیمین شزل از نمونه های این هماهنگی در ریتم تصویر و صداست.
وفاداری
از نظر بوردول و تامسون وفاداری اشاره به این دارد که صدا به صورتی که به گوش ما میرسد تا چه حد به منبع خود وفادار است. اگر فیلمی سگی را در حال پارس کردن نشان دهد و از باند صدای آن پارس سگ را بشنویم این صدا یه اصل خود وفادار است اما اگر روی همان تصویر صدای میومیوی گربه شنیده شود میان صدا و تصویر ناهمسازی پیشخواهد آمد. «این صدا به اصل خود وفادار نیست»
در فیلم ها بسیار مشاهده میشوند که از صدای آلات موسیقی بجای رویداد های واقعی استفاده میشود. مانند فیلم «میلیون» که وقتی دوست قهرمان بشقابی را به زمین میاندازد بجای صدای شکستن صدای سنج میشنویم.
فضا
منبع صدا بسته به حضور یا عدم حضورش در جهان داستان میتواند ایجاد فضا کند. صدای ایندایجتیک (داستانی یا درون فیلم) صدایی است که منبع آن درون فیلم وجود دارد (حتی اگر درون قاب دیده نشود) و منبع صدای نان دایجتیک (غیر داستانی یا برون فیلم) در فیلم وجود ندارد مانند صدای یک موسیقی فیلم، صدای راوی و... .
در فیلم داگویل صدا ها به شکل بسیار هوشمندانهای ایجاد فضا میکنند به این شکل که منبع صدا که برای مثال یک درب است، در تصویر وجود ندارد اما حضور آن از طریق بازی بازیگر و صدای باز و بسته شدن درب شنیده میشود.
روبر برسون از فیلمسازانی ست که صداهای فیلم هایش را سر صحنه ضبط میکند و به فولی کردن یا دوبلهی دیالوگ ها معتقد نیست در فیلم های او این صداها فضایی بسیار واقعی و گاه مستندگونه را ایجاد کردهاند.
در استفاده از صدای داستانی و غیرداستانی گاها استفاده های خلاقانه به این صورت که انتظارات بیننده را به بازی میگیرند انجام میگیرد. برای مثال هنگامی که یک موسیقی متن را در فضای بسیار آرام روی یک کاراکتر میبینیم که ناگهان او بلند میشود و منبع صدا را خاموش میکند. یا شاید صدای راوی را بشنویم که به موضوعی اشاره میکند و یکباره کاراکتر درون فیلم به گفتهی او واکنش نشاد دهد. استفاده صحیح از این موارد میتواند ایجاد فضایی کمیک یا ایجاد نوعی فاصله گذاری شود. همچنین «پارودی» یک قاعدهی قدیمی.
زمان
صدا در فیلم میتواند پس و پیش شدن زمان یا احساس گذر آن را ایجاد کند. به اعتقاد بردول و تامسون « صدا میتواند به دو طریق عمده در رمان داستان (فبیولا) و زمان پیرنگ (سیوژه) دخل و تصرف کند. اگر در ارتباط با رویداد های داستان صدا را همان موقعی میشنویم که تصویر را میبینیم، آن صدا همزمان است. این حالت متداولترین حالت است. وقتی که کارکترها روی پرده صحبت میکنند، کلماتی که مشنویم در همان لحظه ای از کنش طرح و توطئه حادث شده است که در زمان داستان. ولی این هم امکان دارد که صدایی که میشنویم از نظر توالی داستان قبل تر یا بعدتر از رویدادهایی که در تصویر میبینیم حادث شده باشد. وقتی توالی داستان به این صورا دستکاری شده باشد صدا ناهمزمان خواهدشد»
برای تاثیر صدا در روند پیرنگ فیلم میتوان به سکانس های مونتاژی «همشهری کین» مانند سکانس صبحانه که استفاده هوشمندانه از موسیقی گذر زمان را تقویت کرده و بر تنش فضا افزوده است، اشاره کرد. همچنین در فیلم «جاده مالهالند» بخش مهمی از توالی روایت به عهدهی صداست. مانند صحنه ای که هنگام یک آتش سوزی صدای در زدن را مدام میشنویم و در سکانس دیگری از فیلم کاراکتر را در خواب سنگینی میبینیم درحالی یک نفر از بیرون به همان شکل، مدام در میزند و میتوان اینگونه برداشت کرد که صحنه آتش سوزی در خواب او رخ داده است.
بردول و تامسون روابط زمانی صدا در سینما را به سه حالت تقسیم میکنند:
۱. ناهمزمان: صدا در ترتیب داستان قبل تر از تصویر
۲. همزمان: صدا در ترتیب داستان همزمان با تصویر
۳. ناهمزمان: صدا در ترتیب داستان بعد از تصویر
حالت دوم متداول و رایج ترین است و حالت های اول (صدای فلاشبک روی یک تصویر در زمان حال) و سوم (مانند فلاشفوروارد صوتی یا صدای مربوط به زمان بعد از تصاویر مثل «آمبرسونهای باشکوه»
نشانه
این کارکردی است که در کتاب هنر سینما به آن اشاره نشده اما میتواند کارکرد بسیار مهمی برای صدا باشد. نشانه در تصاویر فیلم ها بسیار به چشم میخورد مثلا اگر شخصی را در حال نشانه گیری با تفنگ ببینیم سپس شخص دیگری به دلیل اصابت گلوله زمین بیفتد و سپس تصویر یک درخت که یکباره همه پرنده ها از روی آن بلند میشوند. در سکانس های بعدی فیلم فقط با نشان دادن شخصی در حال نشانه گیری و بلند شدن پرنده ها میتوان کشته شدن یک نفر را نشان داد. این گونه دو تصویر به طور قرار دادی در همان فیلم تبدیل به نشانه شده اند. صدا نیز میتواند به راحتی چنین کارگردی داشته باشد. حتی یک افکت یا یک تم موسیقی در صورتی که نشان گذاری شده باشند با تکرار آن ها میتوان معنایی فراتر از خودشان دریافت کرد. در فیلم های پست مدرنیستی که بازی با نشانه ها بسیار در آن ها صورت میگیرد این کارکرد را بیشتر میتوان شاهد بود. در فیلم های دیوید لینچ بخصوص «مالهالند درایو» که به آن اشاره شد رمز های بسیاری از معنا و روایت فیلم با صداها مشخص میشود.
نویسنده: دامون فخاری
منابع:
هنر سینما/ دیوید بردول و کریستین تامسون
مفاهیم کلیدی در مطالعات سینمایی/ سوزان هیوارد