لطفا خودتان را معرفی کنید.
به نام خدا؛علیرضا سخایی راد رتبه 1 کنکور ریاضی سراسری 98 از شهرستان اهواز هستم.
شما چند سال در کانون بودید؟
من سال هشتم،دهم،یازدهم و دوازدهم عضو کانون بودم و مجموعا در 74 آزمون شرکت کردم.
نگاه شما به آزمون چگونه بود؟و چگونه از آن استفاده میکردید؟
من در دوران ابتدایی و راهنمایی دانش آموز مستعدی بودم و از نظر درسی برجسته بودم اما نه به میزانی که امروز هستم.وقتی وارد سال دهم و دوران دبیرستان شدم ساعت مطالعه خود را افزایش دادم و آن را خیلی بیشتر کردم و از همان ابتدای سال دهم این اعتماد به نفس در من ایجاد شد که من می توانم به رتبه دلخواهم برسم. این یک جنبه خوب داشت و آن هم اینکه از همان سال دهم خودم را آماده کردم ولی یک جنبه بد داشت که همان ابتدای سال دهم اطرافیانم از من انتظار رتبه 1 را داشتند و این فشار سنگینی را بر من وارد میکرد و من توانستم سه سال با این فشار زندگی کنم که این فشار با نزدیکی به کنکور بیشتر و بیشتر می شد و من از همان ابتدای سال دهم در کورس رقابت آزمون های کانون بودم.
اینکه شما تلاشتان را اضافه کردید را اکثریت میگویند اما شما میگویید من در سال دهم به این مسئله رسیدم یعنی در آن سن هم همینقدر فکر میکردید و مهارت فراشناختی داشتید؟
به هر حال در زندگی هر انسانی نقطه عطفی وجود دارد که بعد از این نقطه عطف رفتار زندگی آنها به طور کلی عوض می شود و یکی از این نقاط عطف در زندگی من وارد شدن به دوران دبیرستان بود تا قبل از دوران دبیرستان من سعی میکردم صرفا به هوش و استعدادم تکیه کنم و واقعا ساعت مطالعه ام کم بود.در ابتدایی اینگونه نتیجه می گرفتم اما هنگامی که وارد مقطع راهنمایی شدم حجم دروس بیشتر شد و تغییری رخ داد و من با رویه قبلی نتوانستم به اندازهای که در ابتدایی موفق بودم موفقیت خود را حفظ کنم. وارد دوران دبیرستان که شدم به این درک رسیدم که هوش و استعداد کافی نیست.
خودتان به این موضوع فکر کردید یا پدر و مادرتان به شما گوشزد کردند؟میخواهم بدانم این مسئله چگونه اتفاق افتاد؟
به هر حال صحبتهای پدر و مادر که همیشه هست و آنها از اول ابتدائی به من میگفتند که تو باید تلاشت را بیشتر کنی که من این کار را نمیکردم ولی هر چقدر هم که اطرافیان مؤثر باشند در آخر کسی که نقطه عطف زندگی را شکل می دهد خود فرد است.من در سال دهم به این درک رسیدم.بعد از اینکه در مقطع راهنمایی به دلایلی کم آوردم و نتوانستم مانند برخی از دوستانم خوب باشم تصمیم خودم را گرفتم.
میتوانید بگویید دوستانتان که از شما جلوتر بودند چه جایگاهی پیدا کردند؟
بله،ایشان کنار بنده نشسته اند.من و دوستم آقای کیانپور که در رشته تجربی تک رقمی شدند در راهنمایی همکلاسی بودیم و من میدیدم که ایشان از من جلوتر بودند و این حس رقابت شدیدی در من ایجاد کرد و باعث شد که در سال دهم که رشته هایمان متفاوت شد حس رقابت در وجود من بماند و عطش رقابت در من باشد.
یعنی شما هم دوست و هم رقیب بودید؟
بله دقیقا،هم دوست بودیم و هم رقیب و 6 سال با یکدیگر دوستی داشتیم.خلاصه این عطش رقابت در وجود من ماند و همانطور که در سال دهم در آزمون های اول نتیجه گرفته بودم انتظارات از من بالا رفت و مجبور شدم ساعت بالای مطالعه را در طول سه سال حفظ کنم.
زمانی که نتیجه خوب نمیگرفتید واکنش خودتان، خانوادتان، دوستانتان و دبیرانتان چه بود؟
من به شخصه فرد بسیار احساسی ای هستم و بسیار تحت تأثیر احساساتم قرار می گیرم. بعد از هر آزمون 2 حالت برایم پیش می آمد یا خراب میکردم یا نتیجه دلخواهم را می گرفتم و حد وسط نداشتم یا صفر بودم یا صد بودم. وقتی به صفر می رسیدم و رتبه ام مطابق چیزی که دلم می خواست نبود خب واقعا حال گرفته ای داشتم و دچار ناامیدی می شدم و تا عصر یا شب روز آزمون حال خوبی نداشتم ولی از شب سعی میکردم این حس را در خودم ایجاد کنم که وقت برای جبران هست و دو هفته دیگر آزمون بعدی است و از فردای آن روز برای ریکاوری شروع میکردم و سعی میکردم خودم را به شرایط ایده آل برگردانم.
ارزیابی آزمون را همان روز انجام میدادید؟
بلافاصله بعد از انتشار کارنامه اولیه غلط هایم را چک میکردم.
این ارزیابی چقدر زمان میبرد؟
معمولا نیم ساعت.
همیشه نیم ساعت بود یا این زمان متغیر بود؟
خیر،هنگامی که خوب آزمون نمیدادم تعداد غلط ها بالا میرفت و باید غلط های بیشتری را بررسی میکردم و علل بیشتری را برای آنها بررسی میکردم و طبعا زمان بیشتری نیاز بود.
میتوانید بگویید پدر و مادرتان مشخصا برای کارهای آموزشی و درسی تان چه کارهایی میکردند؟
آنها کار را به من سپرده بودند و کاری کرده بودند که من باور داشتم که تحت هر شرایطی پشت من هستند و هر حمایتی که نیاز داشته باشم را از من دریغ نمیکنند.شاید این حس نیاز همیشه وجود نداشت؛ اما حس باور همیشه بود که چه آزمونم را خوب بدهم و چه بد از من حمایت خواهد شد.
نکته ای هست که بخواهید اضافه کنید؟
دوست دارم در رابطه با عطش رقابت چیزی بگویم. کودکی من با کتاب خواندن گذشت و سبک فانتزی سبک کتابی بود که من می خواندم و سبک فانتزی در ایران بیشتر با هری پاتر شناخته میشود و بخش اعظم کودکی من با هری پاتر شکل گرفت.در سبک فانتزی همیشه نبرد و جنگ و رقابت هست و قهرمان قصه باید کاری بکند که دیگران به او بگویند :«تو نمیتوانی»،«آن را انجام نده» و «این کار از تو بر نمی آید» و قهرمان قصه با شکست دادن رقیبانش اثبات می کند که شدنی است.خیلی به من میگفتند :«چرا درس میخوانی؟این چیزها فانتزی است و فانتزی در واقعیت کاربردی ندارد.» و من به چشم دیدم که این فانتزی کاربردش در واقعیت از کتاب های رئالیستیک بیشتر است.وقتی من به آزمون ها رسیدم آنها را «ولده مورت» میدیدم که هریپاتر هفت سال با او جنگید و دیدم که من نیز باید بجنگم.چه فرقی دارد؟ او با چوب جادو می جنگید و من با خودکار می جنگیدم.برای من فرقی نداشت.آن حس رقابتی که در کودکی من ایجاده شده بود در این سه سال مرا زنده نگاه داشت،چه بعد از آزمونی که نتیجه خوبی داشت یا آزمونی که نتیجه بدی داشت.از آنجایی که تکرر رتبه 1 من زیاد بود تعریفم از آزمون خوب این بود که رتبه ام 1 شود.و وقتی رتبه فرد یک بشود دیگر رتبه بالاتری که برای آن تلاش کند وجود نخواهد داشت و مجبور می شود تلاش کند تا در همان سطح بماند و این بسیار سخت است شاید سخت تر از زمانی که آزمون بدی داشته باشد. یک حالتی که برایم پیش آمد این بود که نزدیک کنکور دچار افت شدم و خرداد ماه را با افت سپری کردم و این انگیزه شد که تیرماه را به منزله جبران افت خرداد ماه در نظر بگیرم و دوباره از هفته آخر خرداد و هفته اول تیرماه با جدیت ادامه دادم که کنکور تقربا بهترین آزمون من شد.
شما و سیاوش کیانپور دوست و همکلاسی هستید و دو رتبه تک رقمی کشوری را به دست آورده اید. شما در رشته ریاضی رتبه 1 کشور و ایشان در رشته تجربی رتبه 9 کشوری هستند.آیا میتوانید در رابطه با ایشان یک نکته بگویید و از دوستتان صحبت کنید؟
دوست خیلی مهم است. همانطور که گفتم من خیلی فرد احساسی ای هستم و اگر دوستی نداشته باشم میتوانم بگویم که شاید هیچگاه نتوانم و در این مسیر دوستانی داشتم که اگر نمی بودند واقعا نمی شد و ممکن نبود. بی صبرانه منتظرم این مصاحبه ها، جشن ها، تجلیل ها و آئین ها تمام شود که به طریقی از آنها قدردانی کنم. من و سیاوش خیلی صحبت می کردیم و جالب است که بیشتر صحبت هایمان در رابطه با مسائل غیردرسی بود؛ یعنی هنگامی که شب میشد و درس ها تمام شده بود و از درس خسته بودیم و من از کتابخانه خسته آمده بودم یک تماس برقرار میکردیم و شاید یک ساعت و نیم الی دو ساعت صحبت می کردیم و آنقدر حرف میزدیم که شارژ تلفن تمام میشد و آن صحبت ها انگیزه روز بعد بود. شاید اگر بخواهم توصیه ای به بچه ها بکنم این است که دوستان واقعی خود را در سال کنکور نگاه دارید. خیلی از بچه ها روابطشان را در سال آخر محدود میکنند و کم می آوردند. کنکور یک دوی صد متر نیست و یک ماراتن است و شما در آن به همه چیز نیاز دارید و تنها درس خواندن کافی نیست.
* برای مشاهده فیلم مصاحبه کاظم قلمچی با علیرضا سخایی راد و سایر رتبه های برتر کنکور98، بر روی لینک زیر کلیک کنید: